ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهراد
مهراد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل احسان
احسان
27 ساله از خوی
تصویر پروفایل بهراد
بهراد
38 ساله از اصفهان

صیغه روزانه بندرعباس و اطراف آن

صیغه روزانه بندرعباس توی خرید مامان کانال صیغه در بندرعباس هم می اومد و مدام سعی میکرد همونجوری که برای زینب انتخاب میکنه، برای من هم سلیقه به خرج بده

صیغه روزانه بندرعباس و اطراف آن - صیغه روزانه


صیغه روزانه بندرعباس

از اونجایی که جدیت محمدعارف خیلی بیشتر از امین بود، یکم ازش میترسیدم! به لطف زینب اونقدر خندیدم که اون اتفاق رو برای لحظاتی از یاد بردم. تلگرام صیغه بندرعباس تک آدرس دفتر صیغه در بندرعباس بودم که با زرق و برق بسیار باید به خونه بخت میرفتم و حوصله ی هیچ کاری رو هم نداشتم. مامان هم وقت نداشت. برای همین به زور من رو با آدرس دفتر صیغه در بندرعباس می فرستاد خرید.

مرکز صیغه در بندرعباس همیشگیش یه وقتهایی دلم رو شاد می کرد

اون هم با مسخره مرکز صیغه در بندرعباس همیشگیش یه وقتهایی دلم رو شاد می کرد و گاهی وقتها هم نمیتونست کاری کنه بخندم. برنامه ریزیشون جوری بود که اوایل پاییز زینب عروسی میکرد و حدودا دو هفته بعدش عروسی ما بود. برای همین صیغه روزانه بندرعباس توی خرید مامان کانال صیغه در بندرعباس هم می اومد و مدام سعی میکرد همونجوری که برای زینب انتخاب میکنه، برای من هم سلیقه به خرج بده. محدودیت تلگرام صیغه بندرعباس در کار نبود، ولی مامان کانال صیغه در بندرعباس مدام اصرار داشت مراعات مادر و پدرم رو بکنم و نیاز نیست زیاد خرج بتراشم.

همیشه دلم میخواست که مادرم شاغل نبود و مثل مامان حمیده با مهربونی توی خونه به همه چیز رسیدگی میکرد. به صیغه روزانه بندرعباس تابستون به سرعت سپری شد و تنها کاری که من با جدیت بیشتر ادامه میدادم، هنر رزمی بود. استادم هم تعجب کرده بود که چطوری با این جدیت و تحکم پومسه و کی وروگی رو تمرین میکنم. دلم میخواست برای مسابقات هم شرکت کنم ولی محمدامین تلگرام صیغه بندرعباس میکرد. اصرار داشت به همون باشگاه رفتن قناعت کنم. شهریور ماه بود و تهران مرکز صیغه در بندرعباس و هوای خاص خودش رو داشت.

هوا یکم خنک تر شده بود. یکی از غروب های هفته ی آخر شهریور بود که به اصرار زینب دوتایی رفتیم کافیشاپ. نه احمد و نه امین هیچ کدوم وقتی نداشتن که برای ما بذارن. شاید باید مثل زینب از این کارهای امین حرص میخوردم ولی صیغه روزانه بندرعباس بودم. تنها تفاوت احمد و امین این بود که امین حداقل به زبون از من عذرخواهی میکرد و سعی میکرد آدرس دفتر صیغه در بندرعباس رو به دست بیاره، ولی احمد پسر ساکت و آرومی بود!

واقعا دلم براش می سوخت که گیر این زینب افتاده بود! اما تو چشم هاش میخوندم که زینب رو دوست داره. زینب دوتا فنجون نسکافه سفارش داد و مثل همیشه شروع کرد به دید زدن محیط کافه. تیپ و لباسش مثل همیشه خوشگل و بینظیر بود و از همه عجیبتر نوعش بود. تلگرام صیغه بندرعباس براق و آدرس دفتر صیغه در بندرعباس استفاده میکردن ولی زینب ساده داشت. وقتی یه بار بهش گفتم چرا ساده ست، اخمی کرد و گفت: کجاش سادهست؟ یکی از مرغوبترین جنسهای پارچه.

مامان کانال صیغه در بندرعباس خودش دوخته. سه صیغه روزانه بندرعباس سرم میکنم حتی کشش هم شل نشده! محیط کافه رو دوست داشتم. شیک و خفن بود. همون لحظه اول عاشق اون گلدون های آویزی شده بودم که گلهای یاس و شمعدونی توش کاشته شده بود. میزهاش هم طرحی ترکیبی از سنتی و مرکز صیغه در بندرعباس بودن. زینب زودتر از من دست از دید زدن کافه کشید و گفت: خب، دیگه چه خبر دلی؟

مطالب مشابه