ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل احسان
احسان
27 ساله از خوی
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سیده فاطمه
سیده فاطمه
44 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل رضا
رضا
34 ساله از ساوه
تصویر پروفایل لاوین
لاوین
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهراد
مهراد
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات

صیغه ساعتی و روزانه تبریز

بس کن صیغه روزانه تبریز... حوری تقصیری نداره تو این اوضاع... فهمیدی؟ صیغه روزانه در تبریز از تخت پایین آمد و همان طور که اشک میریخت گفت توهم میدونستی... نه؟

صیغه ساعتی و روزانه تبریز - صیغه


صیغه روزانه تبریز

خانوم... اینجا بیمارستانه ها...

این چه وضعشه!

ولی مگه صیغه روزانه تبریز بس می کرد؛ هی میگفت: - چیکار کردی حوری... چیکار کردی؟ و گریه اش شدیدتر میشد.

آیهان رو به صیغه روزانه تبریز گفت: - بس کن صیغه روزانه تبریز... حوری تقصیری نداره تو این اوضاع... فهمیدی؟ صیغه روزانه در تبریز از تخت پایین آمد و همان طور که اشک میریخت گفت توهم میدونستی... نه؟ - ببین صیغه روزانه در تبریز اونجوری که فکر میکنی نیس؟

صیغه روزانه در تبریز با داد

صیغه روزانه در تبریز با داد گفت: - اصلا مال کیه این بچه؟

آیهان سکوت کرد و به صیغه یابی تبریز تلگرام که گریه میکرد و به خودش فحش میداد نگاه کرد؛ پرستار اتاق این بخش با داد گفت: - خانوم بیرون... خانوم لطفا بیرون! صیغه یابی تبریز تلگرام میگفت: - نمیرم خانوم... نمیرم؟

ولی آیهان دست صیغه یابی تبریز تلگرام را گرفت و از اتاق بیرون برد.

پرستارها با ترحم نگاهم میکردند؛ حتما آن ها هم میپنداشتند که تمام تقصیر ها به گردن من است.

همان خانوم دکتر قبلی باز به اتاق برگشت گفت: - با این وضعیتت نمی تونی تا آزمایشگاه بری... خودم ازت خون میگیرم... اونجا هم میسپرم تا یه ساعت جوابشو بدهند. سپس کارش را کرد وبیرون رفت فکر کنم یک ساعتی گذشته بود که با کاغذی که در دست داشت وارد اتاق شد. صیغه موقت تبریز و آیهان هم سراسیمه پشت سر آن وارد شدند. خانوم دکتر با حس دلسوزی و ترحم گفت: - متاسفانه... یا خوشبختانه باید بگم جواب مثبته! اینبار فکر کردم سقف بیمارستان روی سرم آوار شده ومن نمیتونم از زیر آوار نجات پیدا کنم.حالا که پدرم میخواست ببخشد چرا این بلا رو سرم نازل کردی؟ گریه نمیکردم فقط توی شک بودم. با سیلی که صیغه موقت تبریز بهم زد از شک خارج شدم و من هم گریستم، صیغه موقت تبریز کمکم کرد تا به خانه برگردیم. خانوم دکترم معتقد بود اگه با این اوضاع بچه را نگه دارم باید دور از استرس باشم. ولی من عمرا این بچه را نگه دارم. من نمیخوامش، نمیخوام.

ماشین غرق سکوت بود و هیچکس حرف نمیزد فقط صدای گریه صیغه ساعتی در تبریز تلفن سکوت را گاهی میشکست. به ویلا رسیدیم وارد ویلا شدیم. صیغه ساعتی در تبریز تلفن رو به من با لرزش صدا و دستانش گفت: - حوری... خواهر کوچیکه!

صیغه احد در تبریز باز هم خود زنی را شروع کرد

عزیز دلم بگو که اشتباه شده! بعد دو طرف صورتم را گرفت و گفت: - دروغه نه.....حوری بگو دروغه! لبم را زیر دندان کشیدم تا اشک هایم نریزند و سپس گفتم: - صیغه ساعتی در تبریز تلفن من این بچه رو نمیخوام... نمیخوام. صیغه احد در تبریز باز هم خود زنی را شروع کرد با داد و بیداد میگفت: - حوری بدبخت شدیم... به خاک سیاه نشستیم... جواب مامان بابا رو چی بدیم! ؟ تو چیکار کردی چیکار؟ بعد به روم حمله ور شد و گفت: - پدر این بچه کیه حوری... با داد گفت: - کیه! جواب بده. آیهان مثل صیغه احد در تبریز با داد گفت: - منم. چشمانم گرد شد و به آیهان نگاه کردم.

او نمیتونست چنین کاری کنه حق نداشت گناه برادرش را به گردن بگیرد؛ 

مطالب مشابه