نشست. عکسهای سایت همسریابی طوبی را ه م به بهانه آوردن نسکافه از اتاق دور کرد. عکسهای سایت همسریابی طوبی همزمان با بستن در اتاق نفسش را رها کرد. امیدوار بود که همه چیز خوب پیش برود.
با یک صندلی فاصله کنار سایت همسریابی عکس دار نشست.
فکرش حول محور اتاق و مکالمات احتمالی رد و بدل شده میان استاد و مهرناز می چرخید. -چطور بود؟
صدای عکس سایت همسریابی هلو بود
صدای عکس سایت همسریابی هلو بود. نگاهش را از پاهایش گرفت و به طرف او چرخید. -بد نبود. یکم واکنش نشون داد اما زیاد نه. امیدوارم استاد بتونه همین امروز تا یک جایی جلو برهمی ره. دکتر کارش رو بلده. در فکر فرو رفتند. سوال عکسهای سایت همسریابی طوبی بود که بعد از چند دقیقه سکوت پرسیده بود. دوست نداشتراستی مگه قرار نبود اخر وقت بیایم؟ چی شد؟
به ان اتاق و مکالماتش فکر کند. نزدیک ترین ریسمان برای رهایی از افکارش حرف زدن با عکس سایت همسریابی هلو بود و بس. -چرا اما استاد زنگ زد که انگار حال مهرنوش خانوم زیاد خوب نیست و می خواد زود بره خونه. -آهان. مهرنوش خانم را هم خوب می شناخت. زن مهربون و خوش رو استاد بود. از آن هایی که وقتی کنارش نشستی دوست داری زمین و زمان بایستد و تو تا ابد به حرف های شیرینش گوش دهی.
- مشکل قلبی چندین سالی می شد
- که گریبانش را گرفته بود.
- نگرانش شد.
- اخرین بار دو ماه پیش تماس گرفته بود.
- باید به عیادتش می رفت.
- باز به طرف او برگش-
- می تونم یه سوال بپرسم؟
عکس سایت همسریابی هلو سرش پایین بود
عکس سایت همسریابی هلو سرش پایین بود و به پاهایش خیره شده بود. با صدای سایت همسریابی عکس دار سرش را باال اورد و نگاهش را به او دوخت. بی مکث گفت: اون روز جلوی خونه گفتین اقاجون، باباتونه. ا ما.. .ایناره. چند وقته.. . نفهمید حرف اش را چطور کامل کند. کمی مکث کرد. امیدوار بود خود عکس سایت همسریابی با سوالش را بفهمد. -اره. عکس سایت همسریابی نگاه متعجبش را به عکس سایت همسریابی با دوخت. این "اره" جواب جمله نصفه نیمه اش
نبود. دنبال یک توضیح می گشت.
عکس سایت همسریابی با نگاهش را از او گرفت و باز سرش را پایین انداخت. صدایش کمی دو رگه شده بود. -جواب اون فرضیه ای رو دادم که داره توی ذهنتون شکل می گیره. اره دارین درست فکر می کنین. عکس سایت همسریابی مات ماند. این مرد باهوش بود. این را برای چندین بار اعترافمی کرد. کم کم تعجبش ازبین رفت و جایش را به غم داد. بغض گریبان گیر گلویش شد.
سرش را باال گرفت تا بغضش اشک نشود و روان بر روی صورتش. چند روزی بود که احتمال می داد عکس سایت همسریابی موقت جز همان بچه های موسسه اقاجون باشد و حال این فرضیه به حقیقت تبدیل شده بود.
جواب سه حرفی ای عکس سایت همسریابی موقت درونش دریایی از درد داشت. "اره" او جواب چندین سوال بود. یعنی هامون، رها و او گذشته ای یکی داشته اند. گذشته ای جدا از کودکی کودکان این سرزمین. گذشته ای جدا از عروسک ها و اسباب بازی های رنکارنگ.
عکسهای سایت همسریابی طوبی روی دو پا نشست
به محض دیدن عکس سایت همسریابی، بلند شد و با دو خودش را به آغوش عکس سایت همسریابی رساند. آرام گریه می کرد. عکسهای سایت همسریابی طوبی روی دو پا نشست و بی حرف موهایش را نوازش کرد. می دانست چه فشاری را تحمل کرده است. نگاه پرسش گرش را به استاد دوخت. استاد چشم هایش را به نشانه اطمینان بر روی هم گذاشت و همراه با سایت همسریابی عکس دار به طرف اتاق کوچکی که استاد در اوقات بیکاری اش از ان استفاده می کرد رفتند