ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران

فرم ثبت نام همسریابی

ثبت نام همسریابی چشمهام پذیرای اشک هایی شد که دو هفتهس با وجود آرتامش روونه نشده بود و ثبت نام همسریابی توران تلنگری شد واسه ی جاری شدن

فرم ثبت نام همسریابی - همسریابی


تصویر ثبت نام همسریابی

که زیر لب نجوا گرانه زمزمه کرد و توی ثبت نام همسریابی گوشهام مکرر تکرار شد و سوهانی کشید روی روحی که آرامش باهاش غریبه شده بود و از ثبت نام همسریابی امید بی داد می کرد. حرفش فقط یک جمله بود ولی برای من هزاران بار ترجمه شد!

 مامان حلالم کن! تلطم های قلبم ایستاد و مثل کسی که پیاده روی می کرد و از نفس افتاده بود اکسیژن واسم اتمام پیدا کرد! به معنای واقعی کپ کردم، از شنیدن کلمه و اسم مامان متنفر بودم. اونم ثبت نام همسریابی پیوند تهی از مهر و احساس!

ثبت نام همسریابی نازیار یعنی زنی که پشت سرمه مادرمونه؟! زنی که بخاطر فقر من رو ول کرد و شد مسبب اشک روزهای روشن و شب های تاریکم؟! شد مسبب مرگ آرش رادمهر و افسانه جاودانی؟ باعث شد ثبت نام همسریابی امید کند بزنه و تپش های اون متوقف بشه!

کی می دونه ثبت نام همسریابی پیوند من چقدر می تونه نامرد باشه؟ کی می دونه این مادر با دخترش چی کار کرد؟

ثبت نام همسریابی توران تلنگری شد

ثبت نام همسریابی چشمهام پذیرای اشک هایی شد که دو هفتهس با وجود آرتامش روونه نشده بود و ثبت نام همسریابی توران تلنگری شد واسه ی جاری شدن روی گونه هام! ثبت نام همسریابی نازیار جاری شدن برای مادری که بیست و چهار سال از دیدنش بودم.

مادری که فقط دوماه در کنارش و در هواش نفس کشیدم و بعدش اکسیژن و هوای اون ازم ربوده شد! ثبت نام همسریابی شیدایی خودم مچاله شدم هم برای باد سرد بهاری و هم برای غم و اندوه روزگار. گردن کاوه توسط طناب دریده شد و پیچیده شد دور گردنش، همه منتظر من بودن! منتظر برداشتن چهار پایه ی چوبی از زیر پای برادرم! برادری که ذاتش گرگینه بود و نقابش و صیرتش مزین شده! نمی تونستم این کارو بکنم!

ثبت نام همسریابی می شد، من نمی تونستم شاهد یک مرگ باشم من یک زنم!

زنی از جنس لطافت و مهربانی. چشمهام رو محکم روی هم فشردم و روبه امیر زمزمه کردم: من نمی تونم خودت.. .

منظورم رو فهمید چون سر تکون داد و نذاشت حرفی که باعث منجمد شدن خون جاری در رگ هام می شد رو ثبت نام همسریابی شیدایی بدم. قدم هام رو به سمت درب خروجی سوق دادم. رسیدم کنار ثبت نام همسریابی ثبت نام و  همسریابی نازیار با تنفر و انزجار چشم های ماتم زده و غمبار مادرم رو هدف گرفتم و فقط زیر لب طوری که لرزشی توی تن بی جونش ایجاد شد لب شکافتم و گفتم: عوضی!

حس قماربازی رو دارم که بیست و سه سال طول کشید تا دنیایی رو ببره و فقط دو دقیقه طول کشید تا یه کهکشانی رو ببازه! چشمهای پشیمون مادرم از جلوی چشمهام کنار نمی رفت و مثل فیلمی مکرر از جلوی ثبت نام همسریابی می گذشت، می کرد، ثبت نام همسریابی امید به ثبت نام همسریابی پیوند احتیاج داشتم ولی نه الان!

ثبت نام همسریابی حافظون احتیاج داشتم

ثبت نام همسریابی حافظون احتیاج داشتم که بودنش التیام بخش و ارمغانی برای روح خسته و شکستهم بشه. با حس این که کسی کنارمِ، ثبت نام همسریابی حافظون سنگینم رو باز کردم و مردمک های سبز ماتم زدهام رو به سوی شخص کنارم هدایت کردم. ثبت نام همسریابی دوهمدم مات جنگل مقابلم شد

مطالب مشابه