ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل وحید
وحید
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج

فلاي تودي بليط قطار

فلاي تودي بليط قطاری رو توی آشپزخونه دیدم. با دیدن میز صبحونه، از خجالت گونههام سرخ شدن که فلاي تودي بليط قطار با محبت گفت

فلاي تودي بليط قطار - فلاي تودي


تصویر فلاي تودي بليط قطار

فقط میخوام برم تو اتاقم. فلاي تودي بليط قطار با غم آشکاری نگام کرد و چشماش رو به معنی باشه باز و بسته کرد و من با عجله از اتاق بیرون رفتم. فلاي تودي بليط هواپیما کلافه توی اتاق داشتم برای خودم میچرخیدم و حس عذاب وجدان داشت نابودم میکرد. دیشب اگه سالار راد توی اون مهمونی مزخرف نبود و با حرفهاش تحریکم نمیکرد منم همچین غلطی نمیکردم. یعنی واقعا آهو من رو دوست داره، یا دیشب یه چیزی پروند؟ صبح تموم عکسهای طناز رو از دیوار اتاق کنده بودم تا فلاي تودي بليط قطاری وقتی بیدار شد اون رو نبینه.

فلاي تودي بليط هواپیما ازدواج کرده بود

ولی خودمم دیگه نسبت به طناز حس خیانت نمیکردم. فلاي تودي بليط هواپیما ازدواج کرده بود سالها پیش، و من سالها توی تنهاییهام باهاش زندگی کرده بودم و بعد اومدن آهو، انگار بعضی چیزها تغییر کرد و آخر سر بدون حس پشیمونی و ناراحتی تموم عکسهاش رو از سراسر اتاقم جمع کردم. فلاي تودي بليط قطاری خودم رو توی اتاقم انداختم و نمیدونستم واقعا چیکار کنم؟ هم خوشحال بودم و از اینکه زندگی واقعی مشترکمون دیشب شروع شده بود و از طرفی هم میدونستم فلاي تودي بليط قطار یه دختر دیگه رو هم دوست داره و این داشت توی قلبم سنگینی میکرد. هم حس خوشحالی داشتم هم حس غم. فلاي تودي بليط هواپیما که قول ماندن به من نداده بود، پس من چرا همچین حماقتی کردم؟

فلاي تودي بليط قطاریی کلافه بودم

فلاي تودي بليط قطاریی کلافه بودم و نمیدونستم چمه. سمت حمام رفتم و برخورد دانههای درشت آب با تنم کمی حالم رو بهتر کرد ولی سنگینی توی دلم هیچ التیام نیافته بود. بعد پوشیدن لباسهام از اتاقم بیرون رفتم و خواستم چیزی بخورم تا سرگیجهم یکمی بهتر بشه که فلاي تودي بليط قطاری رو توی آشپزخونه دیدم. با دیدن میز صبحونه، از خجالت گونههام سرخ شدن که فلاي تودي بليط قطار با محبت گفت: بیا صبحونهت رو بخور آهو خانم. سمت میز رفتم و در سکوت داشتم صبحونهم رو میخوردم که فلاي تودي بليط هواپیما با قاشق به بشقابم زد که سرم رو بالا گرفتم: کاش همیشه اینقدر خجالتی بودی بانو!

چیزی نگفتم و صبحونه رو خوردم که فلاي تودي بليط قطاریی دوباره گفت: مشکلی نداری؟ لقمه م توی گلوم پرید و همانطور که سرفه میکردم گفتم: آهو میشه لطف کنی بذاری صبحونه م رو تو آرامش بخورم؟ فلاي تودي بليط قطار با تعجب نگام کرد، شاید الان با خودش میگفت مگه من چی گفتم که اینجوری میکنه؟ ولی من واقعا دچار سردرگمی شده بودم و انگار الان داشتم عمق فاجعه رو درک میکردم. فلاي تودي بليط قطاری با صورتی که گرفته بود و ناراحتی ازش میبارید صبحانهش رو خورد و بدون حرف بلند شد و بعد گذاشتن یه جلد قرص روی میز غذاخوری گفت: اگه درد داشتی از این یدونه بخور. و بعد بدون هیچ حرفی سمت اتاقش رفت. به قرص روی میز نگاه کردم و به این فکر ک ردم که حتی محبت و توجه فلاي تودي بليط قطاریی هم از جنس دیگه ای هست.

مطالب مشابه