پاسی از دقیقه نگذشته بود که مش رجب با لباس راحتی و زیر شلواری راه راه آبی سفید اش در را باز کرد و وقتی لینکدونی همسریابی دائم را دید متعجب گفت: پسرم تویی؟ باز دیر اومدی؟ متاسفانه سه دقیقه دیرکردم. لینکدونی همسریابی و ازدواج با چادر گل گلی اش کنار مش رجب ایستاد و وقتی لینکدونی همسریابی را دید گل از گلش شکفت، هیچ موقع توانای بچه دار شدن را نداشتند و مش رجب اقیم بود
لینکدونی گروه همسریابی را شبیه پسر خودش دوست داشت
برای همین همیشه لینکدونی گروه همسریابی را شبیه پسر خودش دوست داشت، ذوق زده گفت: مادر این وقت شب اینجا چکار می کنی؟ کلیدامو فراموش کردم، الان هم که... وبه ساختمان عمارت چشم دوخت و ناراحت ادامه داد: ساعت باز بودن عمارت تمام شده و وقت خوابه. لینکدونی گروه همسریابی تلگرام لبخند پر مهری زد وگفت: بیا داخل. کمی مکث کرد و دستش را پشت سرش گذاشت. چیزه ؛ اگه کلیدتون رو بدید به لاله نمی گم کار شما بوده. لینکدونی همسریابی دائم غمزده نگاهش کرد و با لحنی ناراحت گفت: آخه امروز خانم بزرگ کلید عمارت رو ازم گرفت و داد به حوریه که خدمتگذار داخلیه. ابرو هایش را بالا انداخت، لینکدونی همسریابی رو به مش رجب گفت: مرد کنار برو پسرم بیاد داخل، بیا عزیزم. مش رجب از جلوی در کنار رفت. لینکدونی همسریابی تهران معذبانه گفت: آخه من که نمی تونم اینجا بمونم.
رو به لینکدونی گروه همسریابی کرد
لینکدونی همسریابی و ازدواج غمزده رو به لینکدونی گروه همسریابی کرد وگفت: یه کلبه خرابه ای بیش نیست، اگه قابل بدونی امشب کنار ما باش عزیزم. لینکدونی همسریابی که متوجه شد لینکدونی کانال همسریابی خدمتگذار مهربانشان از لحن حرفش ناراحت شده سریع جلو آمد وگفت: نه، نه لینکدونی همسریابی تهران، منظورم این نبود، آخه شما معذب می شید من اینجا باشم. لینکدونی گروه همسریابی تلگرام متوجه محبت لینکدونی همسریابی شد و از جلوی در کنار رفت، رو به مش رجب گفت: مرد منتظر چی هستی؟ آقا لینکدونی همسریابی دائم رو بیار داخل دیگه. مش رجب دست لینکدونی همسریابی تهران را گرفت و به داخل کشاند. لینکدونی همسریابی و ازدواج سومین بارش بود که در دوماه اخیر مهمان خانه لینکدونی کانال همسریابی شده برای همین معذب گوشه ای از مبل داخل سالن نشست و سر به زیر گفت: من شرمنده ام .