تو هنوز خونه تونو بلد نیستی این موقع از روز تو کوچه پس کوچه چی کار میکردی که دوتا نره خر دنبالت افتادن؟ با عصبانیت لب باز کردم چیزی بگم که بغض خفه شده توی گلوم و اشک هایی که از چشم هام جاری شد باعث مکث بین کلماتم شد ثبت نام در سایت همسریابی همدم خونمونو... اینجا... بلد پشتم رو به ثبت نام سایت همسر یابی کردم و دستهام رو حایل صورتم کردم حمید به سمت ثبت نام سایت همسر یابی و زهرا به طرف ثبت نام در سایت همسریابی اومد حرفی رو که میخواستم بزنم رو از زبون حمید شنیدم که به ثبت نام سایت همسریابی گفت هانا خانم چند روزه اومدن اینجا جایی رو هنوز بلد نیستن هانا؟ بله ارباب زاده ثبت نام در سایت همسریابی پیوند اینه؟
با عصبانیت به طرفش برگشتم و توپیدم اقای محترم احترامتونو ثبت نام سایت همسریابی شیدایی خودتون نگه دارین بی تفاوت به من چونش رو خاروند و مجدد از حمید سوال کرد مگه تاحالا کجا بوده؟ روستای بالا اخه بجز امیرخان ثبت نام در سایت همسریابی همدم خانم نوه ی احمد خانم هست تاحالا خونه ایشون زندگی میکردن روبه حمید جیغ کشیدم به شما چه به این اقا ااریا اشاره کردم ی به اصطلاح محترم چه که همه عالم و ادم باید از همه جیک و پوک زندگی ثبت نام در سایت همسریابی خبر داشته باشن اه با قدم های سریع به طرف در رفتم و در و باز کردم که ثبت نام سایت همسریابی بهم رسید و بازوم رو میون ثبت نام سایت همسریابی شیدایی های قدرتمند مردونهاش گرفت بخاطر درد کتفم جیغ زدم که دستم رو ول کرد ثبت نام سایت همسریابی هلو دیگه ام رو روی کتفم گذاشتم و عصبی بهش چشم دوختم که خودش رو از تکو تا ننداخت گفت اون موقع که شبگردی به سرت میزنه باید به این حالت فکر میکردی.
ثبت نام سایت همسریابی همسان گزینی به پستت خوردم
حالا باز شانس اوردی ثبت نام سایت همسریابی همسان گزینی به پستت خوردم عصبی جیغ زدم خفه شو ثبت نام سایت همسریابی هلو از سرم بردار و مسیر مستقیم پیش روم رو طی کردم ثبت نام سایت همسر یابی جوری که انگار بچه ی کوچیک سرتقی رو دنبال خودش میکشه بازوی سالمم رو گرفت و به راه افتاد تقلاهام فاید ای نداشت مشتی به بازو و سینه اش کوبیدم که عصبی گفت فکر نکن هیچی بهت نمیگم اجازه داری هر غلطی که میخوای بکنیا ولم کن تا حالا ول بودی حالا دارم میبرم تحویل پدر بزرگت بدم که انقدر ازت تعریف نکنه و طاقچه بالا نذاره منظورش چی بود؟
ولم کن من بازیچه ثبت نام سایت همسریابی همسان گزینی تو نمیشم
ولم کن من بازیچه ثبت نام سایت همسریابی همسان گزینی تو نمیشم اگه با پدربزرگم مشکل داری خودت مشکلتو حل کن ولم کن اه ولم کن بازوم رو جوری رها کرد که انگار هولم داده و با همون نیشخند و صدای ارومی همونجور که دستهاش رو داخل جیب پالتوی گرمش فرو میبرد گفت باشه عزیزم خودم مشکلمو حل میکنم ولی مشکلم پدربزرگت نیست تویی باعصبانیت و توجه خیره به چشم هاش چشم دوختم نگاه ازم گرفت و به در اشاره کرد اینم خونتون پدربزرگ که از انتهای کوچه وارد شد با دیدنم سریع به طرفم دوید و عصبی دستش رو بالا برد چشمهام رو بستم و بی حرکت ایستادم چون حق بهش میدادم وقتی چیزی حس نکردم چشمهام رو باز کردم که پدربزرگ نفسش رو عصبی بیرون داد و روبه ثبت نام سایت همسریابی پرسید شما اینجا چی کار میکنین با شما بود؟ ثبت نام سایت همسر یابی بحنش رو عوض کرد و محترمانه جواب داد.