ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سیامک
سیامک
43 ساله از تبریز
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
42 ساله از شیراز
تصویر پروفایل جلال
جلال
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران

لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار مرا از جلو راهش کنار زد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو تو عقلت رو پاک از دست دادی...

لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی - ازدواج موقت و همسریابی


تصویر لینک سایت های ازدواج موقت و همسریابی

دستش را ول کرد و گفت: سایت های ازدواج موقت و همسریابی کی میاد؟ با چشمهای گرد شده گفتم: این رو واقعا نمیتونستی زنگ بزنید بپرسید؟ اژین نوچی نثارم کرد و گفت: فکر کنم شیرین فالوش کرده بود و من از فالورهای او پیداش کردم و وارد پیجش شدم و عکسهایش را نگاه کردم، چرا من دارم عکسهای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو نگاه میکنم؟ با حرص گوشیم رو خاموش کردم و شروع کردم به لباس پوشیدن و بعدش مادرم رو دیدم که در خونه رو قفل کرد و بدون تعجب من گفت: حق نداری از سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو خارج شی. چشمهایم را در کاسه چرخاندم و گفتم: یعنی چی؟ همین که شنیدی!

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد

تلفن خونه یکباره زنگخورد و من و مادرم هر دو زل زده بودیم و قصد برداشتن آن را نداشتیم؛ ولی سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار به خودش آمد و تلفن رو برداشت و بعد هم شروع کرد به حرف زدن. هی میگفت بله، حتما، منزل خودتونه، فقط بذارید من با همسرم حرف بزنم؛ و به من چشم غره میرفت. آخر سر بعد قطع کردن تلفن، سرش را تکان داد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان دیوونه میشه!

لبخند تلخی زدم و گفتم: کی بود؟ مادرم ابروهاش رو به منظور یعنی تو نمیدونی، بالا انداخت و گفت: خانواده همین پسری که تو این گوشی کوفتی پیدا کردی! و از کنارم گذشت، به دنبالش رفتم و گفتم: چی میگفتن؟ سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار اجازه میگرفتن بیان برای خواستگاری که گفتم باید اول به بابات بگم. جلویش ایستادم و گفتم: مامان، تو که میدونی بابا نمیذاره بیان برای خواستگاری!

سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار مرا از جلو راهش کنار زد و گفت: به سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو تو عقلت رو پاک از دست دادی... مادر پسر چون فارسی بلد نبود، نتونست با من حرف بزنه و زنداداش پسره داشت حرف میزد، خودشون هم شهرستانین و اهل مهاباد خب باشن، چه عیبی داره؟ من همینجا میمونم، کار پسرشون تهرانه. سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان سرش را تکان داد و گفت: از دست زبان تو، من با بابات حرف میزنم؛ ولی خودت که میدونی حرفش چیه. و بعد به آشپزخونه رفت.

با لرزیدن موبایلم تو دستم، به اتاقم رفتم و در رو بستم و سپس دکمه اتصال رو زدم که صدای سایت های ازدواج موقت و همسریابی رو شنیدم که گفت: مامانم زنگ زد خونتون. خواستم بگم سایت های ازدواج موقت و همسریابی نازیار بزرگوار، ولی مثل خودش جواب دادم: آره زنگ زدن، ولی اگه خانوادم قبول نکردن دیگه معامله فسخ میشه ها، من بگم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی آغازنو با حرص خندید و گفت: نه بابا، چه زود هم جا زدی! باشه پس، میخوای برم پیش بابات از بدهیت به شرکت اون یارو سالار بگم؟

سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت

چشمهایم را باز و بسته کردم و گفتم: تو این کار رو نمیکنی، شاید اصلا سایت های ازدواج موقت و همسریابی رایگان پی پولش رو دیگه نگرفت؛ میخوام برم باهاش حرف بزنم. سایت های ازدواج موقت و همسریابی یکباره داد زد و گفت: ببین دختر جون، تو یه حرفی زدی و باید پاش وایسی، بخوای دورم بزنی، من اینبار یه کاری میکنم سرت گیج بره و همینجور که دور میزنی، بخوری زمین! پس باید تا آخرش باشی، سراغ اون پسره هم نمیری، فهمیدی؟

مطالب مشابه