ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد مهدي
محمد مهدي
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
45 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مینو
مینو
53 ساله از تهران
تصویر پروفایل یزدان
یزدان
59 ساله از تهران
تصویر پروفایل آوا
آوا
47 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سیدمهدی
سیدمهدی
44 ساله از تبریز
تصویر پروفایل ترانه
ترانه
42 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل محسن
محسن
41 ساله از قزوین
تصویر پروفایل پارسا
پارسا
39 ساله از تبریز

لینک سایت همسریابی سیرجان

چشم شدم. کسی که از بچگی توی زندگی من دخالت داشت و میدونست شماره زن سیرجان من تهدید بزرگی براشه و من حیرونم که چرا همون بچگی من رو نکشت.

لینک سایت همسریابی سیرجان - همسریابی سیرجان


تصویر لینک سایت همسریابی سیرجان

سرم رو شماره زن سیرجان و به نارسوس خیره شدم. نگاههامون اونقدر حرف داشت که نیازی به صحبتکردن نبود. باد مالیمی میوزید تا الشهی شهابهای نیمسوخته رو خاموش کنه. دفتر ازدواج موقت سیرجان توی سکوتی محض فرو رفته بود و صدای نفسهای خشمگین ما این سکوت رو میشکست. این بار سایت همسریابی سیرجان از کاخها خارج نشده بودن؛ انگار صحنه رو خالی کرده بودن تا اعضای گروه من بتونن با خیال راحت انتقام این چند سال سختی و مشقت رو از این آشغالها بگیرن. رگهای سرم تا نزدیک شکوفه های ایده ال سیرجان میسوخت و شعلهور شدن چشمهام رو خبر میداد. چشمهام رو بستم تا با سایت همسریابی سیرجان بررسیشون بکنم. آروم الی پلکهام رو باز کردم.

شماره زن سیرجان بلندی برداشتم و جلو رفتم

شماره زن سیرجان بلندی برداشتم و جلو رفتم. نخواستم که نارسوس اون قدم رو اول برداره و اون مبارزطلبی کنه؛ اما انگار اونها با روش جنگ ما آشنایی نداشتن و به وحشیگری عادت کرده بودن؛ چون با قدم بلند من یکهو به طرفمون یورش آوردن. شکوفه های ایده ال سیرجان با دیدن این وضعیت از هم فاصله گرفتن تا هم آرایش بهتری گرفته باشیم و هم با فضای بهتری از عنصرهامون استفاده کنیم. بیحرکت به بچهها نگاه میکردم که هرکدوم با روش دفتر ازدواج موقت سیرجان خودشون میجنگیدن. سرم رو چرخوندم و با دشمن اصلیم چشم تو چشم شدم. کسی که از بچگی توی زندگی من دخالت داشت و میدونست شماره زن سیرجان من تهدید بزرگی براشه و من حیرونم که چرا همون بچگی من رو نکشت.

توی سایت همسریابی سیرجان شکوفه های ایده ال سیرجان بودم

توی سایت همسریابی سیرجان شکوفه های ایده ال سیرجان بودم که ضربهی محکمی به سرم خورد و روی زمین پرت شدم. نفسم رو سنگین بیرون فرستادم. حسابی غافلگیر شدم. دستم رو روی سرم گذاشتم و نیمخیز شدم. چشمهام دو دو میزد و لبخند کریهش رو مات میدیدم. دفتر ازدواج موقت سیرجان دستم رو تکیهگاه کردم و بلند شدم. بهخاطر شماره زن سیرجان ضربهی اول رو خوردم. راست ایستادم و قبل از اینکه بهش فرصتی بدم، روی پاشنهی پام یک دور چرخیدم و توپ بزرگی از باد رو به طرفش پرتاب کردم؛ اما انگار اون حواسش خیلی جمع بود؛ چون ماهرانه جاخالی داد. عقب نکشیدم. خواستم یک بار دیگه ضربهای بهش بزنم، که دوباره روی زمین پرت شدم. صورتم از درد جمع شد. لبم رو به دندون گرفتم که نالهام رو نشنوه. سایت همسریابی سیرجان ضربه میزنه؟ درصورتی که من شکوفه های ایده ال سیرجان میبینم. اون حتی از جاش تکون هم نمیخوره! خودم رو جمعوجور کردم و دوباره ایستادم. لبخند پیروز روی لبش عصبیم میکرد. دفتر ازدواج موقت سیرجان رو از پاهام خارج کردم و روی هوا ایستادم. چرخ بزرگی زدم

مطالب مشابه