ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آذر
آذر
53 ساله از گرگان
تصویر پروفایل وحید
وحید
42 ساله از کرج
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل سپیده
سپیده
46 ساله از دماوند
تصویر پروفایل عسل
عسل
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل حامد
حامد
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل ستاره
ستاره
28 ساله از مشهد
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
26 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بنیامین
بنیامین
38 ساله از تهران

لینک سایت همسریابی صالحون

بس کن پسر، دیوونش کردی. _ تو دخالت نکن سایت همسریابی صالحونی، من میدونم دارم چی کار می کنم. پری با دیدن من که داشتم مثل بید میلرزیدم 

لینک سایت همسریابی صالحون - همسریابی


تصویر لینک سایت همسریابی صالحون

میدونه ننه بابات کی بودن؟ سیلی محکمی به گوشم زد و داد زد: به خاطر پول میری تو بغلش کثافت؟ مگه این جا چه کمبودی داشتی؟ سایت همسریابی صالحون به جوش امده بود و از عصبانیت بدنم شروع به لرزیدن کرد. دو دستی به سینه ش کوبیدم و داد زدم: بسه دیگه، دست کثیفت و روی من بلند نکن. نمی تونی بفهمی دوسش دارم، یه نگاه به خودت تو آینه بنداز، هیچ کس و نداری. هیچ کس نمی تونه دوست داشته باشه. چون هیچی از عشق نمی فهمی، قلب نداری. چی از جونم می خوای روانی؟ از خیابون نجاتم دادی که اسیر دیوی مثل تو باشم؟

سایت ازدواج موقت صالحون چرا صبر کنم ؟ همین االن گورم و گم میکنم میرم. به اتاقم دویدم، و چند دست لباس از سایت همسریابی صالحون برداشتم و پرت کردم تو کوله ام. حتی نمی تونستم یک لحظه هم تو اون خونه بمونم. با پا در انواع سایت صیفه یابی و باز کرد، کوله ام و از دستم کشید و پرت کرد یه گوشه. _ زبونت دراز شده، باید کوتاهش کنم جوجه. تو پات و از این خونه بذار بیرون ببین من چه بالیی سرت میارم.میخوای بری خونه اون مرتیکه؟ آر _ از سر راهم برو ببینم. جیغ زدم و گفتم: آره آره میخوام برم خونه اون. اصال به تو چه؟

سایت همسریابی صالحونی کنار. صدای زنگ تلفنش از نشیمن

با اینکه ازش ترسیده بودم سعی میکردم به روی خودم نیارم. _ سایت همسریابی صالحونی کنار. صدای زنگ تلفنش از نشیمن به گوش میرسید. انگشت اشارش و انواع سایت صیفه یابی برد و گفت: از جات تکون نمیخوری. کمی که از من دور شد از فرصت استفاده کردم و پا گذاشتم به فرار. پله ها رو چهارتا یکی رد کردم و از ناچاری به خونه امیر پناه بردم. نوید پشت سرم دوید و اسمم و داد میزد. سایت همسریابی صالحونی جلوی در ایستاد و سپر بالی من شد و اجازه نمیداد سایت همسریابی صالحون نزدیکم بشه. _ بس کن پسر، دیوونش کردی. _ تو دخالت نکن سایت همسریابی صالحونی، من میدونم دارم چی کار می کنم. پری با دیدن من که داشتم مثل بید میلرزیدم 

سایت ازدواج موقت صالحون بی اعتنا، چشماش و به من دوخت

لیوان آبی دستم داد و به نوید گفت: چه خبرته داد و بیداد میکنی؟ خوبه حاال زنتم نشده. سایت ازدواج موقت صالحون بی اعتنا، چشماش و به من دوخت. _ سایت ازدواج موقت صالحون یا با من میای باال یا..؟

جرئت گرفتم و گفتم: یا چیکار می کنی؟ من دیگه با تو روانی یه جا نمی مونم. برو باال. دست از سرم بردار. تسلیم شد و دو دستی به دیوار کوبید و رفت. جشن عروسی پریسا و امیر برای همگی خوشایند ترین اتفاق بود. تمام هفته با پری درگیر تدارکات و خوش گذرونی بودیم. از انتخاب کارت های دعوت و گل مراسم، تا رزور تاالر و گروه موسیقی. خوشکل ترین عروسی شده بود که تا سایت همسریابی صالحون دیده بودم، هرچند که اوایل رفتار هاش چنگی به دلم نمیزد و ازش خوشم نمیومد اما بعدها کم کم به دلم نشست. دستش و گرفتم تا چرخی بزنه. _ شبیه سایت همسریابی صالحونی شدی. نتونست جلوی اشکاش و بگیره، محکم بغلم کرد و گفت: خیلی ممنون از خودم جداش کردم و با دستمال آروم اشکاش و پاک کردم که آرایشش خراب نشه. _ سایت ازدواج موقت صالحون تو چرا گریه می کنی؟ _ دوست داشتم انواع سایت صیفه یابی امشب کنارم باشه. _ عزیزم شما که جشن عقد مفصلی تو ترکیه گرفتید.

مطالب مشابه