ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سیامک
سیامک
43 ساله از تبریز
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل رضا
رضا
42 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل جلال
جلال
58 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از کرج
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان

لینک صیغه یاب موقت

تلفنم در این هیریویری زنگ خورد و همان که تماس رو وصل کردم، صدای بشاش پدرم به گوشم خورد: سایت ازدواج موقت رایگان ما دم در خونتیم؛ زود باش

لینک صیغه یاب موقت - صیغه یاب


تصویر صیغه یاب موقت

ولی تو که هنوز هم طناز.... صیغه یاب موقت حرفش پریدم و چاقو را روی میز پرت کردم، نعرهزدم: خفه شو، برو بیرون. سپهر با تاسف نگاهم کرد و بیرون رفت. همه کارکنهای آشپزخونه سمتم چرخیدن که سر آنها هم داد زدم و گفتم: چیه، نگاه کردن داره؟

به کارتون برسید. و بعد روپوشم رو با حرص درآوردم و از آشپزخونه خارج شدم.

سایت ازدواج موقت رایگان ما دم در خونتیم

تلفنم در این هیریویری زنگ خورد و همان که تماس رو وصل کردم، صدای بشاش پدرم به گوشم خورد: سایت ازدواج موقت رایگان ما دم در خونتیم؛ زود باش بیا این در رو باز کن. با چشمهای گرد شده گفتم: چی؟ کی اومدید؟ الان رسیدیم!

مگه پدر کانال ازدواج موقت با عکس اجازه داد تا ما بریم خونشون؟ آره صیغه یاب موقت بهخاطر همین اومدیم. باشه، الان خودم رو میرسونم. و تلفن رو قطع کردم. یعنی تو این پنج روز فقط از دست پدر صیغه موقت حرص خوردم! یعنی اگه گیر این ماجرا نبودم، تمام حرص این پنج روز رو یه جوری سرشون در میآوردم؛ پنج روز بعد زن برای صیغه موقت زنگ زدن بیان!

و بعد باپوزخند زیرلب گفتم: خوبه فقط یه جواب بله میخواستن بدن! و بعد کتم رو پوشیدم و از کنار سپهری که سگرمههایش در هم بود، گذشتم. سوار ماشین شدم و با سرعت سمت خونه رفتم. با رسیدن به خونه، پدر و مادرم رو دیدم که در کنار محمد و نامزدش ایستاده بودند. سمتشون رفتم و بعد از کانال ازدواج موقت با عکس با عجله در رو باز کردم و گفتم: بفرمایید تو. همگی وارد خونه شدند که سایت ازدواج موقت رایگان سوتی کشید و گفت: دست خوش بابا... چه آپارتمانی!

و نامزدش صیغه یاب موقت با انگشتی که روی بازویش فرو کرد، کانال ازدواج موقت با عکس رو متوجه کرد که زیاد هیجان زده نشه. سایت ازدواج موقت رایگان از پا درد مینالید و پدرم سرفههایش خیلی بدتر شده بود، واقعا پیری چقدر بده! چون از راه رسیده بودند زنگ زدم برایشان غذا بیارند، چون حتما گرسنه بودند؛ البته همه گفتند که اشتها ندارند، ولی زن برای صیغه موقت هی میگفت: زنگ بزن اژین، زنگ بزن!

صیغه موقت پرسوجو کردی؟

بعد اینکه زنگ زدم و سفارش غذا دادم، کنار بابام نشستم که گفت: اژین صیغه موقت تو خودت در مورد خانواده صیغه موقت پرسوجو کردی؟ من که خیلی ازشون خوشم اومده! سرم رو به معنی آره تکون دادم و گفتم: خیالتون تخت! صیغه یاب موقت رو به مریم گفت: عروس جدیدم رو ندیدی مریم، هم سنش کوچیک میزنه، هم بانمکه! سرم رو خاروندم و گفتم: کانال ازدواج موقت با عکس من، نوزده سالشه؛ کوچیک نمیزنه، کلا کوچیکه! محمد با خنده گفت: کی میره این همه راه رو، فاصله سنی زیاد خوب نیست ها! خب که چی، ازش خوشم اومده! زن برای صیغه موقت خندید و ادامه داد: چرا میزنی؟

مطالب مشابه