در فکر و خیال های خودش غرق بود که خیلی زود زمان شان تمام شد و به پایین رسیدند.
ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلوری با لبخند پیاده شد. حالش بهتر بود. دریا هم با تمام رنگ پریدگی اش، باز لبخند کم رنگی به لب داشت. ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلود فکر کرد، شاید این همان معجزه عشقی بود که تازگی ها شعله های ان را در چشم های ورود به سایت صیغه هلو می دید. بعد از چرخ و فلک ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو با پیشنهاد وسایلی که ارتفاع نداشتند و تنها کمی هیجان انگیز بودند، بعد از یک ساعت و نیم همه را خسته و راضی به رفتن کرده بود.
مقصد بعدی ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلود تازه افتتاح شده ای در شمال شهر بود که ورود به سایت صیغه هلو به تازگی کشف اش کرده بود
و اعتقاد داشت غذاهایش نظیر ندارد.
ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلوری ها شدند.
همگی سوار ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلوری ها شدند. ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلور باز عقب نشست. این بار سرش را به عقب تکیه داد و چشم بست. با دیدن ارتباط دریا و ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو، حس مزاحم بودن به او دست داده بود.
تا رسیدن به مقصد چشم هایش را باز نکرد و تنها پچ پچ های آرام آن ها، چند دقیقه یک بار به گوشش می خورد.
با رسیدن به مقصد، زود تر از همه از ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلوری پیاده شد و به طرف ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلود راه افتاد. ورود به پنل کاربری سایت صیغه یاب هلو شیکی بود که فضای داخلی مدرنی داشت و پشت ورود به پنل کاربری سایت صیغه یاب هلو باغی بود که با تخت ها، گلیم و پشتی های سنتی به فضای دلربایی تبدیل شده بود. درخت های ورود به سایت صیغه هلو با نور پردازی ماهرانه ای که روی آن ها ایجاد شده بود،
آن قدر حالش را خوب کرد که لبخند پهنی به لب نشاند.
زود تر از همه رسیده بود. تخت بزرگی که زیردرخت ورود به سایت صیغه هلو قرار داده شده بود را انتخاب کرد و روی آن نشست. ورود به پنل کاربری سایت صیغه یاب هلو تازه تاسیس بود. زیاد شلوغ نبود و جز دو تخت، باقی تخت ها خالی بودند. پنج دقیقه بعد همگی آمدند.
جای دنجی بود. یکی از خوبی هایش این بود که در گوشه شرقی ورودی قرار داشت و دید زیادی نداشت و در تیر راس ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلودی بقیه نبودند. بعد از چند دقیقه، پیش خدمت آمد و همگی بدون گرفتن منو، چلو کباب وزیری با دوغ محلی سفارش دادند.
بعد ازرفتن او، ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو با شوخی رو به بردیا گفت: ببین این همه آدم عقلمون رو دادیم دست تو.
به کشتمون ندی با این انتخابت.
اشاره اش به تعریف های بسیار بردیا از چلو کباب وزیری، این ورود به پنل کاربری سایت صیغه یاب هلو بود. آن قدر تعریف کرده بود از وزیری این جا که دهن همه شان آب افتاده بود. بردیا در جوابش چشم غره ای رفت و گفت: رو نیست که. یه ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلودی بنداز دور برت ببین، داداشت کجا اوردتت.
اصال غذاش کوفت هم که باشه به این بهشت اش می ارزه.
ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو ابرویی بالا انداخت
ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلو ابرویی باال انداخت. ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلور با دیدن کل کل آن ها و مشغول بودن دخترا به حرف زدن با یککم نوشابه باز کن برای خودت. دیگر از جا بلند شد.
ورود به پنل کاربری سایت صیغه هلور آهسته، طوری که صدای راه رفتنش، باعث جلب توجه نشود؛