ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل محمد
محمد
37 ساله از مشهد
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
46 ساله از تهران
تصویر پروفایل بابک
بابک
31 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیر
امیر
43 ساله از ری
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
40 ساله از خوی

لینک کانالهمسریابی

کانال همسریابی زود بجنب! خودمم تو این خونه حوصلهم سررفته بود بخاطر همین حاضر شدم و کانال همسریابی موقت هم که به حرفش گوش کرده بودم

لینک کانالهمسریابی - همسریابی


تصویر کانالهمسریابی

همان طور که داشتم بیرون میاومدم صورتم رو خشک میکردم که یهو اژین گفت: راستی کانالهمسریابی اونقدر حوصلهم رو بهم ریخته بودی که یادم رفته بود بگم مبارکه. به کانال همسریابی نگاهش کردم گفتم: ها؟ با انگشتش به ابروهام اشاره کرد و گفت: کانال همسریابی تهران رو میگم. یهو خون با فشار زیر پوستم دوید و لبم را گاز گرفتم و سر به زیر شدم. اژین بلند خندید: چیه، چرا لبو شدی؟

و من زیر ل**ب با حرص گفتم: خیلی پرویی کانالهمسریابی! و از کنارش گذشتم که دستم رو گرفت. برو حاضر شو بریم بیرون، یه هوایی به صورتت بخو ره، تو این خونه اینقدر سرفه کردی پر ویروسه، پاشو. دستم رو از دستش بیرون آوردم که دوباره گرفت: کانال همسریابی زود بجنب! خودمم تو این خونه حوصلهم سررفته بود بخاطر همین حاضر شدم و کانال همسریابی موقت هم که به حرفش گوش کرده بودم و راضی بود اون هم حاضر شد. من نگاه کرد و گفت: چشم ما روشن آهو خانوم، چشم پدر و مادرت رو دور دیدی انگار. با اینکه جواب ابلهان خاموشیه ولی نتونستم خودم رو کنترل کنم و گفتم: نامزدمه! رنگ از رویش پرید و با تته پته گفت: کانال همسریابی افغانستان... کی نام زد کردی؟

که کانالهمسریابی با یه ببخشید دستم رو گرفت و سوار آسانسور شدیم. چقدر آدم فضول پیدا میشه. لبخندی زدم: فضول؟ بیشتر از فضول بیبیسی ساختمونه اونقدر که راداراش فعاله، من نمیدونم چطور ماجرای عقد من رو نفهمیده. کانال همسریابی موقت ماشین رو روشن کرد و شروع به حرکت کرد. خورشید با لطافت نورش رو همهجا پهن کرده بود و همهجا گرم بود. از جلوی پارک داشتیم میگذشتیم که به کانال همسریابی افغانستان گفتم: نگهدار.

کانال همسریابی تهران پرسید: کجا؟

کانال همسریابی با تعجب ترمز کرد. کمربندم رو باز کردم و خواستم از ماشین پیاده بشم که کانال همسریابی تهران پرسید: کجا؟ با لبخند سمتش برگشتم: این خورشید خانوم اونقدر خوشگل همهجا رو گرم و پرنور کرده که دلم تاب بازی میخواد. کانال همسریابی موقت به من نگاه کرد و به کانال همسریابی دائم رایگان اشاره کرد: مطمئنی با این قد و وزن میتونی سوار تاب بشی؟ لبام رو جمع کردم و گفتم: بیمزه! و بدون توجه به خنده کانال همسریابی افغانستان از ماشین پیاده شدم.

سرم گیج میرفت و هی پشت سر هم سرفه میکردم، ولی با این حال دوست داشتم با بینی که گرفته و اصلا نمیشد نفس کشید این هوای خوب رو به ریههام بفرستم و دقیقا نمیدونستم چطور! روی تاب نشستم و اولین سرعت رو به خودم گرفتم.

کانال همسریابی دائم رایگان میخوردم

کانال همسریابی دائم رایگان میخوردم و ترسی هم توی وجودم بود که چشمام رو میبستم، از بچگی اینجوری بودم و هروقت سوار تاب میشدم زمین رو نگاه نمیکردم و چشام رو میبستم. ولی با دستی که هلم داد چشام رو باز کردم و جیغ کشیدم که کانال همسریابی دائم شیراز با خنده دوباره هلم داد: نکن، کانال همسریابی موقت ! چیه، مگه تاب بازی نمیخواستی؟ با این سرعت نه، هلم نده! کانالهمسریابی ولی دستبردار نبود و هلم میداد و جیغ من رو در میآورد. بعد از چند بار هل دادن دست از سر من برداشت و گذاشت که تاب بازیم رو کنم. وقتی تموم حسهای بچگیم زنده شدن تاب رو رها کردم و سمت کانال همسریابی دائم شیراز برگشتم. خوش گذشت؟

مطالب مشابه