چشمهاش با برق عجیبی، عجین شده بود! لینک گروه همسریابی توی نگاهش داشت با کرشمه میرقصید و کل میکشید! به هر حال امیر خوب به زندگی من آگاهه؛ دردها و غصههام رو مرحم شد و حالا انگار داشت بالهای قویام رو مشاهده میکرد. بالهایی که آماده شدند برای پرواز به سوی خوشبختی! لبخندی به چهرهاش زدم و گفتم: امیرجان! سری به طرفین تکون داد و به طرفم اومد. طوری داشت نصیحتم میکرد که انگار پدری داره برای تک دخترکش حرف میزنه! و شاهده که چقدر از وجود امیر خوشنودم؛ امیر جای خالی پدر و مادرم رو داشت پر میکرد!
پس از اومدن لینک گروه همسریابی ایتا من از امیر بای بای کردم و از خونه خارج شدم. آرتام به کمک لینک گروه همسریابی لوازمی که لازم بود و همراه جعبهای بزرگ از اتاقم بیرون آووردند و توی ماشین گذاشتند. دستی برای امیر تکون دادم و لینک گروه همسریابی واتساپ هم خداحافظی کوتاهی کرد. هر دومون سوار ماشین شدیم.
لینک گروه همسریابی در واتساپ ماشین شروع به حرکت کرد
که به خواست لینک گروه همسریابی در واتساپ ماشین شروع به حرکت کرد. توی طول مسیر هر دومون سکوت اختیار کرده بودیم؛ تا اینکه متوجه نگاه دزدکی و پرشیطنت چند لحظه یکبار لینک گروه همسریابی در تلگرام شدم که بیاراده نامش رو کشدار به زبون آووردم. - آرت...ام! خندهای کرد و به طور نمایشی گوشهای از پیشونیاش رو خاروند. - خب زنمی تو رو نگاه نکنم کی رو نگاه کنم؟!
جوابش رو با لبخندم دادم. لینک گروه همسریابی ساختمون مورد نظر ماشین از حرکت ایستاد و قرار بر این شد که پس از اتمام کار من در این ساختمون بهش زنگ بزنم تا به دنبالم بیاد.. . - رست...ا! این دیگه چه شکلیِ که تو داری؟! به چشمهای گشاد شدهی مهسا خیره شدم و پر سر و صدا بزاق دهنم رو پایین فرستادم. لحن مهسا باعث شده بود ترس و استرس توی نگاهم رنگ بگیره و دلهره چنگ بندازه به وجودم! - خیلی بد شدم لینک گروه همسریابی واتساپ! خندهی بانمکی کرد و مشتی به شونم کوبید و گفت: او...ه رنگت چرا پرید دختر؟!. . .
لینک گروه همسریابی معلولین خوشگل شدی
لینک گروه همسریابی معلولین خوشگل شدی لینک گروه همسریابی در تلگرام! به شدی یه قرص ماه! از این تعریف الانش و لحن چند لحظه پیشش خندهای کردم و گفتم: لینک گروه همسریابی واتساپ یه لحظه ترسیدم! با کمک مهسا به طرف آینه قدی رفتم تا بتونم تغییر خودم رو ببینم آرایش ماتی که روی صورتم خوابیدهه، خواست خودم بود. توی این رنگهای ماتی هم که برای رنگآمیزی چهرهام به کار رفته، عاشق رژ کالباسی نشسته بر لبهام شدم. مهسا کت سفید خزدارم رو به دستم داد و با لبخند عمیقی که از ورودش به اینجا حفظ کرده، گفت: دیدی خوشگل شدی!
چشمکی به روی شاد و بشاشش زدم و گفتم: لینک گروه همسریابی خوشگل بودم... الان فقط یه کوچولو رنگ و رو عوض کردم! برام زبون درازی کرد و گفت: دلت بسوزه تو که از این دوست خوشگلها نداری! چقدر من به این دختر ریز اندام علقهمندم! با محبتی که توی دلم جولان داد روی گونهاش بوسهای کاشتم و لب زدم. - لینک گروه همسریابی واتساپ بهترینی مهسا! با کمک مهسا کت خزدار و کوتاهم رو پوشیدم. همیشه آروزی پوشیدن لباس عروس رو داشتم! لباسهای پف دار و بزرگ که دنبالهدار هم باشه یکی از دیرینهترین آرزوهامه؛ اما لینک گروه همسریابی ایتا در لینک گروه همسریابی در واتساپ عروسی که توی تنم خودنمایی میکنه، نه پفدار و بزرگه نه دنبالهداره! آدمها که بزرگتر میشن، سختی و عذاب زندگیشونم قد میکشه و بزرگ میشه. اون موقع است که دیگه چیزهای پر زرق و برق به چشمهاشون نمیاد! لینک گروه همسریابی واتساپ شیراز موقع یاد گرفتهاند که به چیزهای سادهتر دل ببندند؛ درست شبیه من! ا