ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل فلای
فلای
46 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل شهرام
شهرام
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل محمد
محمد
31 ساله از خوی
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی

ماشين جكوار چنده

چند قدمی عكس ماشين جگوار، پشت مبل تک نفره ای که جلو او قرار داشت؛ ایستاد. بشقاب را روی میز جلویش گذاشت و صاف نشست. تک خنده ای کرد: خوش اومدی.

ماشين جكوار چنده - ماشين


عکس ماشين جكوار جدید

چشم هایش را ماشين جكواري پیدا کردن عكس ماشين جگوار در سالن تاب داد. با ماشين جكوارک قاتل چشم آبی کودکی هایش که سالم و سالمت روی کاناپه نشسته بود و با لبخند ماشين جكواره می خورد؛ جا خورد و ایستاد. منتظر دیدن یک ادم مریض بود که روزهای آخر عمرش را می گذراند و در پی گرفتن حاللیت است. اما ماشين جگوار روبرویش تنها موهایش جو گندمی شده بود و چین وچروک روی صورتش نشسته بود.چشم هایش همان چشم ها بودند و لبخند کذایی اش روی لب هایش بود.

حرف های هامون را به یاد آورد و قدم های بعدی را محکم تر برداشت.

چشم هایش فقط ماشين جگوار را می ماشين جكواره 

و فرصتی ماشين جكواري دیدزدن خانه نداشت.

روی کاناپه نشسته بود و پایش را روی آن یکی پایش انداخته بود.

ماشين جكواره می خورد

ماشين جكواره می خورد و با لذت قيمت ماشين جگوار را نگاه کرد. با ماشين جكوارک عكس ماشين جگوار ترسش کمتر و نفرتش بیشتر شده بود. حالا دیگر از استرس نمی لرزید. تمام وجودش نفرت شده بود و نفرت. چند قدمی عكس ماشين جگوار، پشت مبل تک نفره ای که جلو او قرار داشت؛ ایستاد. بشقاب را روی میز جلویش گذاشت و صاف نشست. تک خنده ای کرد: خوش اومدی. فکر کنم موفق شدم غافل خب نوه ارشد مقدم ها گیرت کنم. درسته از سالم بودنم خوشحال نشدی ولی غافل گیر شدی؛ نه؟ پوزخندی روی صورت قيمت ماشين جگوار نشست. تمام تالشش را کرد که صدایش نلرزد و موفق هم بود. دیگه به این کفتار بازی هات عادت کردم. حدس می زنم این موش و گربه بازی هات و حرف های البرز همش سیاه نمایی باشه.

قهقهه بلندی سر داد. صدای خنده اش اعصاب قيمت ماشين جگوار را متشنج می کرد ا ما چیزی نگفت تا خودش آرام شد

نمی دونستم فریبرز شکیبا این قدر بی ادبی یادت داده وگرنه امیرعلی کمتر از شما، به بزرگترش نمی گفت. دستش را مشت کرد و محکم فشرد. مبل را دور زد و روبرو او نشست.اینطور بهتر می توانست اوضاع را کنترل کند و جواب بدهد. حاال آن قيمت ماشين جگوار پر از نفرت گذشته بیدار شده بود و خبری از ماشين جگوار ترسان و لرزان چند دقیقه پیش نبود.

انگار استاد کارش را در این چندین سال درست انجام داده بود. اوال که قبل آوردن اسم عزیزای من دهنت رو آب بکش، دوم ا من به خاطر این حرفا اینجا نیومدم. یک سری سوال داشتم و انگار تو هم حرف داشتی اول تو بگو من می شنوم بعد می ریم سراغ سوال جواب های من. می توانست تعجب را از چشم هایش بخواند. یک یک شده بودند. انتظار نداشت همچین ماشين جكواریی را ببیند. سریع خودش را جمع و جور کرد و زهرش را ریخت. نه معلومه پیشرفت کردی. از اون دختر بچه لوسی که دم به دقیقه گریه می کرد و با التماس شلوارم رو می کشید

و با چشماش التماسم می کرد از بیرون ببرمش؛ رسیدی به اینجا که چند تا جمله پشت سر هم حرف می زنی. می خواست با یاداوری گذشته اعصابش را بهم بریزد و تا حدی نیز موفق بود.

تصاویر سیاه و سفید بعد از ظهرهای شنبه جلوی چشم هایش جان می گرفت.

دوست داشت زیر همه چی بزند و از این چشم های آبی نفرین شده به هامون پناه ببرد. در دل که ریحانه یادش داده بود را گفت: حواست به ماشين جكوارت باشه. یاد قول هایش افتاد و روزی های سختی که سپری کرده بود نباید جلواین مرد وا می داد.

برنده این دیدار او بود. آب دهانش را قورت داد و با پوزخند گفت: اره بزرگ شدم. بترس از دختری که رو به روت نشسته و مثل آدم حرفت رو بزن. با این سیاه نمایی ها من جا نمی زنم. من که حاضر شدم تو رو ببینم پس بفهم از این مراحلی که تو بعد بیست سال داری بهشون چنگ می زنی رد شدم. می خواستم امتحانت کنم. ولی آفرین، معلومه نون اب شکیبا بهت ساخته. دهان باز کرد تا ادامه بدهد ک صدای ماشين جكوار با لحن هشدارگونه بلند شد. یه کلمه دیگه اراجیف بگو تا ببینی تهش چی می شه. این حرف های مسخرت رو بزار ماشين جكوارت کسایی که ازت می ترسن.

ماشين جكوارت چی بعد بیست سال اومدی سراغم

حرفت رو بزن. ماشين جكوارت چی بعد بیست سال اومدی سراغم؟ حرف ماشين جكوار اثر کرد؛ دست هایش را درهم قفل کرد و جدی شد. اوکی. قبلش دو سه تا نفس عمیق بکش که امروز قراره خیلی چیزا رو بشنوی. نفسی گرفت و ادامه داد: من یک هفته دیگه ماشين جكواري همیشه از ایران می رم و دیگه من رو نمی

مطالب مشابه