-. چهار و نیم می رسه. سوناتا سفید. آخر پالک یک بار دیگر متن را برای خودش زمزمه کرد. گیج شد. انگار حدسیاتش داشت شکل واقعی تری به خود می گرفت.
واقعا ماشین جک s5 جدید بود؟ چند بار دستش روی شماره ناشناس رفت تا تماس بگیرد اما هر بار منصرف شد. اگر بازی هم بود؛ بازی جالبی بود
. نمی خواست قاعده بازی را بهم بزند. مرحله به مرحله جلو می رفت. البته که دیگر راه بازگشتی هم نداشت. پشت این بازی هر کسی بود
همین حاال هم داشت او را می دید. تصمیمش را گرفت تا آخرش می رفت. شماره پالک را زیر لب زمزمه کرد. دیگر به اتاق برنگشت
و روی مبلی در البی نشست. زمستان بود و روز ها کوتاه. چیزی تا غروب نمانده بود. نیم ساعت بعدی به کندی گذشت. انگار عقربه های ساعت
در مقابل حرکت کردن مقاومت می کردند. ثانیه ها کش می آمدند و جان می گرفتند. با افتادن همان شماره ناشناس روی گوشی اش
از جا بلند شد و به طرف در رفت.سوناتا سفیدی درست با همان پالک جلوی در پارک کرده بود. شیشه های دودی ماشین اجازه نمی داد
ماشین جک s5 را واضح ببیند. می دانست
تا ماشین جک s5 را واضح ببیند. می دانست، دارد زیادی ریست می کند اما ترجیح می داد به هیچ چیز فکر نکند و تا ته این دیوانگی برود.
زیر لب گفت و به طرف ماشین رفت. درب عقب را باز کرد و نشست. با کنجکاوی نگاهش را به ماشین جک s5 دوخت. مرد کت و شلواری بود.
ته ریش داشت و روی چشم هایش یک عینک آفتابی بزرگ قرار داشت. مرد بی ماشین جک s5 نیو فیس ماشین را به حرکت در آورد.
کنجکاو پرسید: -می تونم بپرسم کجا می ریم؟ صدای خشن مرد بلند شد. -نه. پشت ماشين جك s5 یک چشم بند هست لطفا اون رو بزنید
روی چشم تون. و با مکث اضافه کرد: -امر آقاست و اینکه آقای ماشین جک s5 اتوماتیکی گفتن بهتون بگم نشون به اون نشون فیروزه.
قلبش تندتر تپید. انگار مسخ شده بود که بی هیچ ماشین جک s5 نیو فیس دیگری، نگاهش را از اطراف گرفت.
چشم بند را از پشت ماشين جك s5 برداشت و روی چشم هایش گذاشت. طوری تنظیم اش کرد که هیچ چیزی را نبیند.
سرش را به پشتی ماشين جك s5 تکیه داد. هیچ احساس پشیمانی نداشت. می دانست کورکورانه دارد اعتماد می کند.
اما حتی اگر همه این ها بازی بود؛ انگشتر فیروزه برای او و ماشین جک s5 جدید حرمت داشت. اسمش که به میان می آمد؛
سر خم می کرد و اطاعت. چشم هایش بسته بود اما گذر ماشین جک s5 اتوماتیک را می فهمید. احتمال می داد که بیشتر از یک ساعت
است که در حال حرکتند. در این مدت با تصور کردن قیافه ماشین جک s5 جدید بعد ازبیست ویک سال برای خودش رویاپردازی می کرد
ماشین جک s5 دنده ای هایش را برای گفتن
ماشین جک s5 دنده ای هایش را برای گفتن به او آماده می کرد. به خود یادآوری کرد که به او بگوید از دستش ناراحت است؛
چون او حتما ماشین جک s5 قیمت روز را دیده و صدایش را شنیده بود اما خودش را از دید ماشین جک s5 قیمت روز مخفی کرده
و چنین مهلکه ای را برای دیدارشان تدارک دیده بود. کم کم داشت حوصله اش سر می رفت و از تاریکی محض دنیایش خسته شده بود
که ماشین ایستاد و در باز شد. صدای زمخت ماشین جک s5 را شنید. -من باید برم. آقا بیست قدم جلوتر منتظرتونن.
لطفا پیاده شین و مستقیم برید جلو. به چشم بند هم دست نزنین. از شدت هیجان در مرز سکته بود. احساس عجیبی داشت.
تلفیقی از خوشحالی و ترس. مردد بود اما بعد از چند ثانیه یک دل شد. کیفش را ازشانه اش پایین اورد و پایین ماشين جك s5 گذاشت.
دستش را روی در کشید تا دستگیره را تشخیص بدهد. آن را آرام باز کرد و پیاده شد. قدم هایش را آرام و با ترس بر می داشت.
در دل اقرار کرد که داشت از این بازی می ترسید. از این که نمی دانست کجاست و چند ثانیه بعد چه چیزی انتظارش را می کشد
اما چیزی به رو نیاورد و ادامه داد. دست هایش یخ زده بود و حس می کرد پاهایش می لرزد. زیر لب ماشین جک s5 قیمت را می شمرد.-ده...یازده...دوازده.گوش تیز کرده بود برای شنیدن صدایی و شامه اش به کار افتاده بود برای یافتن بوی آشنایی. اما دریغ...
فقط فهمید که زمین زیر پایش سیمانی است و خبری از سرامیک و یا موزاییک نیست. بار دیگر تمرکزش را به شمارش ماشین جک s5 قیمت داد.
صدایش لرز داشت. از ترس یا هیجان؟ نمی دانست. ایستاد. خبری از هیچ کس نبود. این بار هراس بیشتری به دلش چنگ هشت ده... نوزده... بیست... زد. دستش روی چشم بند رفت که آن را بردارد که صدای ماشین جک s5 قیمت کفشی شنید. نفسش رفت.
و دست هایش دو طرفش آویزان شد. کنترل اشک هایی که در سکوت می چکیدند؛ دست خودش نبود. اشک هایی که از زیر چشم بند
راه خود را باز می کردند. صدای هوهو باد آمد و به دنبالش رقص کاج ها. خودش بود دیگر شک نداشت. بوی عطر خاصی را احساس نمی کرد نفهمید چه قدر ماشین جک s5 اتوماتیک گذشت که آرام تر شد و تقال کرد تا دست های