ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سعید
سعید
32 ساله از پاکدشت
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل احسان
احسان
27 ساله از خوی
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهراد
بهراد
38 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل امیر
امیر
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
43 ساله از کرج
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهراد
مهراد
40 ساله از تهران

مراکز صیغه روزانه اردبیل با شماره

بابا دقیقا روبروی صیغه روزانه اردبیلی وایساد. ده بیست ثانیه بهش خیره شد. بعد دستش رو چندبار زد به شونش و رفت اتاقش. صیغه روزانه اردبیل با چشمایی که داشت

مراکز صیغه روزانه اردبیل با شماره - صیغه روزانه اردبیل


صیغه روزانه اردبیل

حرف زدن نداشت. بالاخره بابا تکونی به خودش داد. رفت سمت مراکز صیغه موقت در اردبیل و یه چیزی در گوشش زمزمه کرد که با هم رفتن بیرون. بعد رفتنشون، مامان با اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل سست رفت و رو نزدیکترین مبل بهمون نشست. سرش رو بین دستاش گرفت وای! صیغه روزانه اردبیل اومد جلوتر و آروم پرسید میشه بگید چه خبره خانم احمدوند؟ مامان آروم رو بالا گرفت. از تعجب خشکم زد. چشماش پر از اشک بود.

با صدای لرزون جواب داد یعنی تو... پسرشی؟ یهو بغضش ترکید و زد زیر گریه. دیگه داشتیم شاخ درمی آوردیم. زود نشستم کنار مامان و بغلش کردم گریه نکن مامان! پنج دقیقه گذشته بود که اومدن تو. بابا دقیقا روبروی صیغه روزانه اردبیلی وایساد. ده بیست ثانیه بهش خیره شد. بعد دستش رو چندبار زد به شونش و رفت اتاقش. صیغه روزانه اردبیل با چشمایی که داشت از شدت تعجب، از کاسه پرت میشد بیرون، رفتن بابا رو تماشا کرد. من و مامانم بلند شدیم و خیره شدیم به مسیر رفتنش. آرمان از مهمونا خجالت کشیده بود.

بابای صیغه روزانه اردبیلی هم اومده

این رو خیلی خوب حس میکردم. دستپاچه بود و نمیدونست چیکار کنه. بابای صیغه روزانه اردبیلی هم اومده و با چهره ای در هم و خشمگین، رو کرد سمت صیغه روزانه اردبیل بیا پسر! بیا بریم! مراکز صیغه موقت در اردبیل یه قدم به سمتش برداشت. بعد نگاهی به من کرد و رو به باباش گفت ولی... باباش با صدای بلند، نذاشت جمله اش رو تموم کنه گفتم بیا بریم! صیغه روزانه اردبیلی که کاملا مشخص بود عصبی شده، با لحن تند و کلافه اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل داد باید بفهمم چی شده یا نه؟

یعنی چی بیا بریم؟ باباش که دم در بود، اومد داخل و تند و تیز به سمت مسیحا قدم برداشت. عصبانیتش چند برابر شده بود. از لای دندوناش غرید یعنی دور دختر مورد علاقت رو خط میکشی. اخمای صیغه روزانه اردبیلی، رفت تو هم. تا اون موقع، اینقد اخمو ندیده بودمش. صداش به اندازه مراکز صیغه موقت در اردبیل؛ یا شاید بیشتر از اون خشمگین بود به همین راحتی؟ چرا؟ چرا بابا؟ نفسش رو محکم پرت کرد بیرون نمیذارم باهاش ازدواج کنی. مسیحا لب باز کرد چیزی بگه؛ اما شاهرخ اجازه نداد دم در منتطرتم.

با اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل بلند رفت بیرون

و با اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت اردبیل بلند رفت بیرون. صیغه روزانه اردبیل یکی یکی، به مامان، من و آرمان نگاه کرد شرمنده! شب بخیر. با دهن باز، خیره شدم به رفتنش. صدای بسته شدن در من رو از عالم هپروت کشید بیرون. نگاهم رو دادم به مامان، که تهدیدوار انگشت اشارش رو بالا آورد از همین حالا فراموشش کن! نالیدم آخه چرا؟ حقم نیست بدونم؟ زورگویانه گفت همین که گفتم. دیگه حرف نباشه! و رفت اتاق بابا. پاهام انگار بی حس شده بود. آروم آروم رفتم عقب و نشستم رو مبل. صورتم رو با دستام پوشوندم و آرنجام رو گذاشتم رو پاهام. تشک مبل بالا پایین شد و صدای جیرجیر مانندش توجهم رو جلب کرد. 

مطالب مشابه