ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سردار
سردار
60 ساله از تهران
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماه
ماه
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل هادی
هادی
44 ساله از ایلام
تصویر پروفایل عبدالله
عبدالله
43 ساله از سنندج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل آدونا
آدونا
39 ساله از بروجرد

معروفترین سایت همسربابی

پوسیدم حالم داشت بد میشد. خب من بقیه راه و همسربابی رو میفرستم تو ماشین شما تو بیا تو ماشین ما. اکی. خوبه رفتیم طرف رستوران.

معروفترین سایت همسربابی - همسربابی


سایت همسربابی

رزم که هندزفری تو گوشش و تو فاز خودش کلا.. اووو. پس تو چیکار میکردی این چند ساعت؟! نمیدونی.. پوسیدم حالم داشت بد میشد. خب من بقیه راه و همسربابی رو میفرستم تو ماشین شما تو بیا تو ماشین ما. اکی. خوبه رفتیم طرف رستوران. همگی نشستیم و سفارش دادیم. همسریابی آناهیتا داشت با همو صحبت میکرد که متوجه حرفاشون شدم. نه چیزی نگفتن. ای بابا نیان که بهتره. اره منم همینو گفتم. ولی گفتن نه حال هممون خیلی خوبه و میخوایم بیایم. شکر که حالشون خوبه. نمیدونم هر جور دوست دارن اره. متاسفانه هیچی از حرفاشون نفهمیدم. ولی ترجیح دادم کنجکاوی هم نکنم..غذا رو که خوردیم رفتیم سمت ماشین. گفتم همسربابی؟ جانم ؟

همسریابی توران گفت من برم گوشی و هندزفری رو بیارم

میری تو ماشین عمو. تا همسربابی بیاد تو ماشین ما حوصلش سر میره. باشه. بعدم روزبه رو صدا کرد تا بهش بگه که میره تو ماشین اونا. همسریابی توران گفت من برم گوشی و هندزفری رو بیارم برو سوار شدم و منتظر شدم تا بقیه بیان بابا و مامان اومدن و سوار شدن. مامان همسریابی شیدایی رو صدا زد تا سریع تر بیاد تا بریم.. همسریابی شیدایی اومد از طرف دیگه ی من نشست همسریابی دوهمدم هم اومد و نشست طرف دیگم. و این یعنی من وسط دوتا دیوونه گیر کرده بودم.. تا اخره راه احتمال زیاد جنازه ی من میمونه رو دستشون. .یه نیم ساعتی بود تو راه بودیم که همسربابی گفت شمیم بیا بازی چی بازی؟

همسریابی طوبی پرید وسط و گفت من میگم بیاین اسم بازی باشه

نمیدونم. حوصلم داره سر میره.. همسریابی طوبی پرید وسط و گفت من میگم بیاین اسم بازی باشه من هستم همسریابی هلو هم گفت باش نیما اول شروع کرد خلاصه که حدود دو ساعت نیم بازی کردیم من وسطش چون مکث کردم انداختنم بیرون. موندن نیما و همسریابی توران. این اخریا دیگه واقعا فرهنگ لغت دوتاشون ته کشیده بود. همسریابی دوهمدم که این اخریا از خودش در میاورد.. مرده بود از خنده از بس اسم های چرت و پرتی میگفت.. همسریابی هلو یه اسم گفت که نیما داشت هلاک میشد تا جوابشو بده. داشت کم کم زمانش تموم میشد که بالشتکی که روی پاش بود برداشت و محکم زد تو سره همسریابی شیدایی. من زدم زیر خنده. همسریابی توران گفت چته؟چرا میزنی؟

چه معنی داره جواب بزرگت و میدی مگه چی گفتم ؟ جواب دادی دیگه. بی ادب ببین. بحث و عوض نکن. باختی دیگه کجا باختم ؟داشتم باهات حرف میزدم پس چرا نگفتی اسمت رو ؟ خب الان میگم بعد اسمش و گفت. من میدونستم میخواسته واسه خودش زمان بخره که اینجوری کرده. همسریابی هلو عصبی شده بود و میگفت جر زنی کرده.

ولی همسریابی دوهمدم گوشش بدهکاره نبود. اخرم همسریابی طوبی برد.. همسریابی شیدایی کارد میزدی خونش در نمیومد دیگه نتونست تحمل کنه و بالشت و زد تو سره همسریابی طوبی. نیما که کلا عشق کل کل. اونم شروع کرد. جالا منه بدبخت این وسط داشتم میشدم. یه جا نیما میخواست همسریابی توران رو بزنه دستبند استیلش گیر کرد به صورتم و جیغم در اومد. اخ دیوونه ها بسه دیگ اول متوجه نشدن چی شده. ولی وقتی دستمو از کنار لبم برداشتم و دیدن که کف دستم خونیه با چشمای گرد بهم نگاه کردن.

همسریابی هلو گفت شمیم؟ خون دماغ کردی؟ با نگاهی که اگه یه کلمه دیگه بگه میزنم لهش میکنم بهش فهموندم خفه شه.. همسریابی نازیار دستمال کاغذی رو بده عقب همسریابی نازیار دستمال کاغذی رو داد. برگشت عقب و گفت چی شده؟ دستما کاغذی رو از کنار لبم برداشتم و بهش نگاه کردم. وقتی دستمال کاغذی رو دید اوا مرگم بده، چی شده؟ ارسلان بزن کنار بابا سریع زد کنار و همسریابی آناهیتا پیاده شد. 

مطالب مشابه