چهجوری با ثبت نام سایت همسریابی دو همدم ازدواج کنم؟! -ثبت نام سایت دوهمدم نیست خودت رو اذیت کنی دخترم. به گالره هم گفتم، زندگی خودته و خودت باید براش تصمیم بگیری. اگه دلت باهاش نیست و نمیتونی این ازدواج رو قبول کنی بدون خجالت کشیدن بهم بگو؛ اما به نظرمن اول خوب فکرهات رو بکن، بد و خوبش رو بسنج و بعد ما رو هم با خبر کن. چشمی گفتم و از جام بلند شدم. واقعا از مریم جون خجالت کشیدم. منکه نمیتونستم بهش بگم ثبت نام سایت همسریابی دو همدم رو دوست دارم! رفتم توی باغ تا یکم فکر کنم. بین درختا قدم میزدم و به ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم فکر میکردم. هر بار ذهنم به سمت آرشام پر میکشید و خاطراتش رو برام تداعی میکرد. نه.. .ثبت نام سایت دوهمدم نمیتونم غیر آرشام به کسی فکر کنم؛ حتی اگه اونم من رو نخواد تا زمانی که تو لباس دامادی نبینمش از قلبم بیرونش نمیکنم. در حیاط باز شد و آرشام با ماشینش داخل اومد.
من رو که دید سرش رو تکون داد و رفت تا ماشین رو پارک کنه. غرق افکارم بودم که دستی رو روی شونهام حس کردم. برگشتم و دیدم آرشام با لبخند بهم خیره شده. -سالم -سالم ثبت نام سایت همسریابی دو همدم گل، چی شده؟ توی فکری! -چیزی نیست، بریم داخل. همراه آرشام به داخل خونه رفتیم. احسان و ثبت نام سایت دوهمدم داشتن باهم حرف میزدن. ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم ما رو دید و از جاش بلند شد و سالم کرد.
ثبت نام در سایت دوهمدم بلند شد و رفت
هردو بهش سالم کردیم و رفتیم پیششون نشستیم. ثبت نام در سایت دوهمدم بلند شد و رفت اتاقش، خجالت میکشید از من! خنده داره!
نه به اون روز که مثل چی بهم خیره شده بود، نه به االن که خجالت میکشه! ثبت نام سایت دوهمدم قضیه خواستگاری احسان رو به ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل گفت. عکس العمل آرشام هردومون رو متعجب کرد. -یعنی چی؟ به چه جرئتی از ترالن من خواستگاری کرده؟ عمرا! من نمیذارم حتی فکر بودن با ترالن به سرش بیفته! -تو چته آرشام؟ یعنی چی ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم من؟! مگه تو با ثبت نام سایت همسریابی دو همدم نسبتی داری؟ -پس الزمه یه چیزی رو بگم تا همهتون بدونین. با صدای بلند گفت: -من ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل رو دوست دارم!
ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم هم فکر کنم
چشمای من و ثبت نام در سایت دوهمدم از تعجب گرد شد. ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم هم فکر کنم صدای آرشام رو شنیده بود که با عصبانیت اومد پایین و به آرشام گفت: -تو به چه جرئتی این حرف رو زدی؟ -اوال حد و حدودت رو بدون، دوما ترالن مال منه و به هیچ کسی اجازه نمیدم بهش نگاه چپ بکنه! احسان عصبانیتر شد و اومد یقهی آرشام رو گرفت: -تو غلط میکنی، ترالن مال منه! ثبت نام سایت دوهمدم سر هردوشون داد کشید: -بس کنین؛ مثل بچهها بهم میپرین!
یعنی چی ترالن مال منه؟! مگه ترالن اسباب بازیه که سرش دعوا میکنین؟ خودش عقل داره، عاقله، بالغه! میتونه برای زندگیش تصمیم بگیره. هر دوتون بشینین سر جاتون! آرشام و ثبت نام جدید سایت همسریابی دوهمدم با خشم نگاهی بهم انداختن و روی مبل نشستن. مریم جون نگاهی به هر دو انداخت و گفت: -موندم شما دو تا چهجوری با این سنتون به هم میپرین؟ مثل بچهها میمونین! پسرای من، ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل قسمت هر کی باشه با اون ازدواج میکنه. ثبت نام در سایت دوهمدم شاید یه نفر دیگه توی دلشه... آرشام حرفش رو قطع کرد و گفت: -ترالن حق نداره کسی دیگه رو دوست داشته باشه. مریم جون: مگه دست توئه؟ میخوای با زور دختر مردم رو مال خودت بکنی؟! آرشام: من این چیزا حالیم نیست؛ فقط باید مال من باشه. ثبت نام سایت دوهمدم: زیادیت نشه یه وقت؟ آرشام با غضب نگاهش کرد و گفت: -به تو ربطی نداره! -بس کنین! صدای داد مریم جون هر دوشون رو ساکت کرد. مریم جون نگاهی بهم انداخت و گفت: -ثبت نام سایت همسریابی دوهمدل دخترم، نظر تو چیه؟ نگاهی به آرشام انداختم و گفتم: -من نمیخوام با گفتن حرف بی ربطی ناراحتتون کنم؛ اما منم بزرگتر دارم! زنگ میزنم به ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم و با اون مشورت میکنم. بعدش بهتون خبر میدم. مریم جون: باشه