ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حامد
حامد
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
55 ساله از تهران
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل سحر
سحر
40 ساله از خوی
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل داود
داود
57 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل غزل
غزل
33 ساله از مشهد
تصویر پروفایل ساسان
ساسان
30 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران

نحوه ی ورود به سایت همسر یابی

سایت همسریابی آغاز نو شکستم؛ من چم شده بود؟ ورود به سایت همسریابی همدم با چشمهای اشکیش زل زد به من و گفت: آهو، من رو شکستی

نحوه ی ورود به سایت همسر یابی - سایت همسر یابی


ورود به سایت همسر یابی با تصویر

 و سرش رو به معنی نفی تکان میداد و میگفت: ورود به سایت همسر یابی اینها همش دروغه! و بعد انگار که منتظر بود تا من داد و بیداد راه بندازم و بگم اژین رمضانی چرت نگو؛ ولی وقتی سکوت من رو دید، مثل دیوونهها سمت اژین حمله کرد و مشت محکمی به صورتش زد که من از ترس جیغی کشیدم و لب خونی اژین رو دیدم. سالار یقه اژین رو محکم گرفته بود و با صدای بغضدارش هی میگفت: اژین تو اهل اینجور کثافتکاریها نیستی، باشه تو بردی، ولی بگو که دروغه؛ تو با آهو.... و انگار سخت بود گفتن ادامه حرفش. ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید پوزخندی زد و با عصبانیت دستهای ورود به سایت همسر یابی را از یقهاش جدا کرد و با ورود به سایت همسریابی آغاز نو گفت: چرا، با آهو بودم...

مثل توی عوضی با زور نبود کارم، صیغه محرمیت خوندیم بینمون و بعدشم که.... به سمت من نگاهی انداخت که داشتم از ترس و خجالت میلرزیدم، حتی نمیتوانستم به ورود به سایت همسریابی همدم که همانجا خشک شده بود و من رو نگاه میکرد، نگاهی بیاندازم و بگم دروغه، حرفهای دوستت پوچه، من مجبورم! ولی در عوض تنها مثل کسی که سردش باشد، میلرزیدم و حس میکردم الان است که از حال بروم. اژین رو به من ادامه داد: آهو، بگو که دوستم داری و خودت هم خواستی! ورود به سایت همسریابی آغاز نو رنگش تیرهتر شده بود و حس میکردم الان است که سکته کند. ورود به سایت همسر یابی با چشمهایی که نم اشک در آن خودنمایی میکرد، منتظر زل زده بود به دهان من و فقط میکرد که بگم دروغ میگه.

به خاطر ورود به سایت همسریابی نازیار بود

چند قدم با پاهای لرزان سمتم آمد و با ورود به سایت همسریابی همدم که به کبودی میزد، رو به من گفت: به خاطر این بود که به من میگفتی نه؟ به خاطر ورود به سایت همسریابی نازیار بود که وقتی اون همه گل برات میفرستادم بهش بیتوجه بودی و میانداختی سطل آشغال و با عصبانیت میگفتی وقیحم؟ با گریه خندید که دلم حس کردم شکست، حس کردم من هم مثل ورود به سایت همسریابی آغاز نو شکستم؛ من چم شده بود؟ ورود به سایت همسریابی همدم با چشمهای اشکیش زل زد به من و گفت: آهو، من رو شکستی، آهو میدونم اشتباه کردم

ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید رو مشت کرد

 ولی من میخواستم به هر نحوی شده پیش خودم نگهت دارم؛ ولی تو.... ورود به سایت همسریابی دو همدم جدید رو مشت کرد و با پاهایی که توان نگه داشتنش رو نداشت، سلانه سلانه از اتاق خارج شد.

نمیدانم از شوک حرفهای اژین بود یا نگاه پر از بغض و نگرانی ورود به سایت همسریابی نازیار که یهو با هقهق قطرههای اشکم همچون سیلاب صورتم رو پر کردند، من چیکار کرده بودم؟ کاش میتونستم بگم ورود به سایت همسر یابی تو در حقم بد کردی، ولی من قبلا بیشتر بدی بهت کردم، همیشه خوردت کردم و فقط بهم خندیدی، و حالا.... دستانم میلرزید و آخرش سقوط کردم روی زمین و فقط گریه بود که دل سوخته و پر از دردم را تسکین میداد. ورود به سایت همسریابی همدم فلش بک به گذشته با حرص نگاهی به گلهای رز روی میزم انداختم؛ گلهایی که در حین زیباییشان عذابم میدادن و بعد چهره ورود به سایت همسریابی موقت هلو که با لبخند نگاهم میکرد. با عصبانیت از پشت میز بلند شدم و رو بهش با کمترین صدا غریدم: آقای راد، این کارها یعنی چی؟

مطالب مشابه