بلند شد و کیفش را روی شانهاش انداخت و گفت: همسریابی اغاز تو برم دیگه، کاری ندارین با من؟ با لبخندی مهربان نگاهش کرد. نه مامان جان، حواست به همه چی باشه. کلی گفت اما واضح بود که منظورش حرف های دیشبشان است و صحبتی که گفت با همسریابی اغاز تولد داشته باشد. همراز هم لبخندی زد. چشم نگران نباشید. خداحافظی کرده و پس از پوشیدن کفش هایش از خانه بیرون زد. ماشین سایت همسریابی اغاز تو دم در بود و خودش هم با ژست جذابی ایستاده و به ماشین تکیه داده بود. با دیدن همراز همسریابی اغاز تو آفتابیاش را از روی چشمانش برداشت و روی موهایش گذاشت و لبخندی عمیق بر لبش نقش بست و سمتش آمد. سعی کرد لبخند بزند و بحث های دیروزشان را به دورترین نقطهی ذهنش بفرستد: سلام.
همسریابی اغاز توییتر بود را به آرامی بالا آورد
نزدیک به او ایستاد و پاسخ داد: سلام عزیزم. تا به خودش بیاید، همان فاصله را نیز تمام کرد و در حصارش کشید. دست هایش که کنارش همسریابی اغاز توییتر بود را به آرامی بالا آورد و همسریابی اغاز تو تنش حصار کرد. واقعا هم در این مدت به غیر از مدت اخیر چنین رفتارهایی از او ندیده بود و همیشه اخلاق و رفتار خوبی داشت. قول میدی تکرار نشه؟ او را بیشتر به خود فشرد: قو ل قول. نفس آسودهای کشید اما هنوز هم پر از تردید بود و باید بیشتر حواسش را جمع میکرد. همسریابی اغاز نو؟ جون دلم؟ وسط خیابونیم ها. خندهای آرام کرد و او را از حصارش بیرون آورد و شکوفهای روی گونهاش نشاند.
همسریابی اغاز توت هم خنده ای کرد
خب وسط خیابون باشیم، دلم برا زنم تنگ شده بود. لبخندی زد و جلوتر از او سمت ماشینش رفت و گفت: کم زبون بریز، بیا سوار شو بریم. همسریابی اغاز توت هم خنده ای کرد و سوار شد و حرکت کرد. چه خبرا؟ همسریابی اغاز نو شانهای بالا انداخت. قصد داشت بیشتر دربارهی خودشان حرف بزند و یک بار هم که شده مسائل خانوادگی و کارخانه را کنار بگذارد.
سایت همسریابی اغاز تو خبر خاصی نیست
سایت همسریابی اغاز تو خبر خاصی نیست. تو چه خبر؟ نیم نگاهی سمتش انداخت. حس کرد متعجب شده که بحث کارخانه را پیش نکشیده است اما تعجبش را نشان نداد. منم که فعلا بیکار شدم. متعجب سمتش برگشت و پرسید: واسه چی؟
- دیروز که بابات با همسریابی اغاز نو و آقا امید جلسه داشتن تصمیم گرفتند که کارخونه رو یه مدت کوتاه تعطیل کنند و تولید رو هم متوقف.
- تا تکلیف این طلبکارها روشن شه. به خاطر این که اون قدر وضعیت بد هست که حتی اگه دستگاه ها کار هم بکنند بازم تغییری تو شرایط ایجاد نمیشه.
- آه از نهادش برخاست.
- خوابیدن خط تولید یعنی عقب افتادن کارها و بیکاری آن همه سایت همسریابی اغاز تو. او که به هم ریختن همسریابی اغاز تو را دید پرسید
- بابات بهت نگفت بود مگه؟ سری به طرفین تکان داد.
- نه، همسریابی اغاز تولد رو که می شناسی؛ هیچ وقت مسائل کاریش رو تو خونه نمیاره.
اگه مشکل به این بزرگی هم نبود من و مامان متوجه نمی شدیم. سپس با ناراحتی اضافه کرد: چه قدر همه چی به هم ریخته، طفلی اون کارگرهایی که بیکار شدند. نگران نباش عزیزدلم، بابات یه فکری هم واسه کارکنانش می کنه. سری تکان داد و بی حوصله به خیابان و ترافیک سنگین مقابلش چشم دوخت. درست میشه همسریابی اغاز نو، این قدر خودت رو ناراحت نکن.
زمزمه کرد: امیدوارم. دقایقی کوتاه بینشان سکوت برقرار شد که با لحنی که سعی داشت سرحال باشد تا او را از این حال و هوا جدا کند گفت: خب موافقی بریم این تالاری که گفتم رو ببینیم؟ مخالفتی نکرد و سرش را تکان داد و او هم لبخندی زد و دستش سمت ضبط رفت و همسریابی اغاز توییتر بی کلام و آرامی شروع به نواختن کرد. نگاهش را به نیمرخش دوخت. خوش قیافه بود و اندکی نیز همسریابی اغاز توکی از سنش نشان می داد و مانند همیشه صورتش صاف و بدون ریش بود.