با دیدن همراز با همان لحن پر از دلهره اش گفت: هر چی بهش زنگ می زنم جواب نمیده. او هم با ناراحتی و نگرانی کنار همسریابی با تلفن نشست. نگران نباش مامان. اون شب هم بابا دیر کرد، گفت درگیر کاراش بوده. امشب هم حتما همین طوره. زمزمه کرد: چی بگم؟ دوباره شماره ی همسرش را گرفت و همراز هم گوشی اش را برداشت و در حالی که شمارهای را می گرفت گفت: شاید همسریابی انلاین با شماره تلفن ازش خبر داشته باشه؛ آخه امروز قرار بود هم دیگه رو ببینند. سایت همسریابی با تلفن امیدوارانه به او نگاه کرد. او هم حس خوبی نداشت و دلهره امانش را بریده بود.
همراز گوشی را به گوشش چسباند و به بوق های پیاپی گوش سپرد، آن قدری منتظر ماند تا جواب دهد که صدای ضبط شدهی اپراتور تلفن نیز مبنی بر عدم پاسخگویی او بلند شد. کلافه دوباره و کانال همسریابی با شماره تلفن شماره را گرفت اما باز هم بی نتیجه ماند. با نگاهی که نگرانی در آن موج میزد به همسریابی با تلفن خیره شد. جواب نمیده. باز هم هر دو شماره ی کوروش، همسریابی با شماره تلفن و عکس و تورج و امید را گرفتند اما آن دو نیز هیچ جوابی ندادند. همسریابی با شماره تلفن از نگرانی روی پایش بند نبود و مدام طول و عرض پذیرایی بزرگشان را طی می کرد. فکرش به سایت همسریابی با شماره تلفن جا کشیده شده بود و نگران قلب بیمار همسرش بود و از طرفی جواب ندادن هیچ کدام از آنها به دلواپسیاش دامن میزد و نشانه ی خوبی نبود.
همسریابی با تلفن هم دست کمی از مادرش با آن حال پریشانش نداشت. مضطرب و پشت سر هم شماره ی همسریابی با شماره تلفن و عکس و همین طور تورج را می گرفت. در نهایت نیز ناامیدانه گوشی را کنار گذاشت و سرش را میان دستانش گرفت. سکوت سنگینی در فضا حاکم بود و فقط صدای تیک و تاک ساعت که حوالی یازده را نشان می داد شکننده ی سکوت بود. نفس کلافه ای کشید و سعی کرد مادرش را آرام کند.
سایت همسریابی با تلفن اما همان طور سرگردان و مضطرب راه می رفت
بیا بشین یه کم مامان. الان کم کم پیداش میشه. سایت همسریابی با تلفن اما همان طور سرگردان و مضطرب راه می رفت. نمی تونم کانال همسریابی با شماره تلفن دلم حسابی شور افتاده. یعنی چی شده که همشون با هم گوشیشون رو جواب نمیدن؟ اون از بابات، اون از همسریابی با شماره تلفن و عکس اونم از آقا تورج و آقا امید. همسریابی انلاین با شماره تلفن کار داره، اونا چی؟ اینا یعنی چی آخه؟
می ترسم یه وقت حال بابات بد شده باشه. صدای زنگ مانع از پاسخ دادن کانال همسریابی با شماره تلفن شد و با سرعت از جا پرید و سمت آیفون رفت، همسریابی با شماره تلفن هم که دیگر نایی برای ایستادن نداشت روی مبل سقوط کرد و پرسید: کیه همراز؟ همسریابی با تلفن. سریع پرسید: تنهاست؟ بابات نیومده باهاش؟ سری به طرفین تکان داد. نه مامان، تنها اومده.
سایت همسریابی با شماره تلفن داخل آمد
همان لحظه سایت همسریابی با شماره تلفن داخل آمد و آرام سلام کرد. هر دو جوابش را دادند و همراز سوال هایش را شروع کرد: چرا هر چی زنگ می زنم جواب نمیدی؟ از همسریابی انلاین با شماره تلفن خبری نداری؟
آخه هر چی بهش زنگ می زنیم جواب نمیده، حتی عمو تورج و عمو امید هم جواب تلفنشون رو نمیدن. اصلا تو چرا یهو بی خبر اومدی؟ همسریابی با عکس و تلفن از جا بلند شد و سمتشان رفت. همسریابی با شماره تلفن و عکس سرش را زیر انداخته و به آنها نگاه نمی کرد و حتی جواب سوالات پی در پی همراز را نیز نداد. همراز کلافه از جواب ندادنش جلو رفت و شانه هایش را گرفت و تکان داد.