ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل حرمان
حرمان
45 ساله از قم
تصویر پروفایل محسن
محسن
38 ساله از خوی
تصویر پروفایل محمد رضا
محمد رضا
37 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سولماز
سولماز
45 ساله از مشهد
تصویر پروفایل رادمهر
رادمهر
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل لیلا
لیلا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل نجلا
نجلا
36 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل بارانا
بارانا
40 ساله از کرمان
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
33 ساله از تهران

همسریابی جهانی برای همه

همسریابی دوهمدم امین برگشت توی اتاق و با نگرانی گفت: پاتون چی شده؟ هیچی نیست فقط.... خواستم از کنارش رد بشم که یه لحظه پام از زیر در رفت و نزدیک بود.

همسریابی جهانی برای همه - همسریابی


عکس سایت همسریابی

سرم رو تکون دادم و چیزی نگفتم. سریع اشکهام رو پاک کردم و گفتم: چیزی نیست. بله ورزشکارم. ورزش رزمی رو کار میکنم. دستی به محاسنش کشید. اگه همسریابی خوب نیست.... تند گفتم: خوبم. نفس عمیقی کشید و گفت: خوبه. خوبه. داشتیم می گفتیم. خیلی خوبه که ورزش رو همسریابی دوهمدم میکنین من هم همسریابی هلو میکنم.

شاید هم بتونیم با هم یه مبارزهای داشته باشیم! خندهای کوتاه و ظریف کردم: خوبه! تقه ای که به در خورد من رو از رویاهام با همسریابی توران عذابم بیرون کشید. مامان گفت: همسریابی بهترین همسر جان نمیخواید بیاین بیرون؟ همسریابی طوبی رو گزیدم و چیزی نگفتم. خب بهتره که دیگه بریم. بلند شدم. پام یکم خواب رفته بود. لعنتی از کم خونیه. همسریابی شیدایی از من از اتاق خارج شد و کمی منتظر موند تا پشت سرش برم. به سختی پای خواب رفتهم رو روی زمین کشیدم. همسریابی دوهمدم امین برگشت توی اتاق و با نگرانی گفت: پاتون چی شده؟ هیچی نیست فقط....

خواستم از کنارش رد بشم که یه لحظه پام از زیر در رفت و نزدیک بود بیفتم که دستش رو گرفتم. غیر عمدی بود ولی انگار برق دویست ولت بهش وصل کرده باشن لرزید! اینقدر بدم میاد از این همسریابی توران آبکش ها. دستپاچه شده بود و تندتند میپرسید: چی شد؟ چی شد؟ هنوز پام رو حس نمیکردم، ولی برای این که بیشتر از این اذیتش نکرده باشم، خودم رو عقب کشیدم و عذرخواهی کردم. زینب همسریابی سرم رو به سمت چرخوندم که با تعجب به همسریابی بهترین همسر نگاه میکرد.

من هم به اون سمت نگاه کردم. همسریابی شیدایی با دهن باز زل زده بود بهمون. همسریابی طوبی کسی اومد. تموم شد صحبتاشون؟ همسریابی دوهمدم: آره دیگه همسریابی هلو میان. اومد داخل و بعد تک خندی زد. چی شد؟ سرخ شد و گفت: داشتن می افتادن. همسریابی شیدایی با شیطنت گفت: داشت می افتاد یا به زور کاری کردی بیفته؟ امین غرید: زینب! همسریابی دوهمدم: جونم؟ اینقدر چرت و پرت نگو. بریم بیرون. ولی من دهنم قفل کرده بود. سردردم رو فراموش کرده بودم. همسریابی محو صدای قلبش بودم.

همسریابی توران قلب نامنظم و آشفته ی من

ریتمیک و استوار بود. همسریابی توران قلب نامنظم و آشفته ی من. چرا اینقدر دست و پاچلفتی بازی درآوردم؟ خب واقعا پاهام سر شده بود، وگرنه من از این شیطنت ها بلد نبودم. ولی وقتی دو دستی چسبیدم به دستش، میتونستم صدای قلبش رو هم بشنوم. به زحمت از اتاق بیرون رفتم و پشت سر اون گراز فوضول و ، توی راهرو قرار گرفتم. جلوتر رفتیم. هنوز سر درد داشتم. زینب سریع رفت سر جاش نشست. همسریابی هلو نگاهی همسریابی بهترین همسر بهم کرد که از چشمم دور نموند. وای میدونه چقدر میخواد این رو سوژه کنه.

دستبردار نیست! خب چی شد همسریابی طوبی هان؟ چی رو چی شد؟ متعجب به مامان و حمیده خانم نگاه کردم. همسریابی شیدایی از جانب حمیده خانم بود. خب، منظورش چی بوده؟ از اونجایی که پسرش رو خطاب قرار داده بود ترجیح دادم فضولی نکنم، ولی خب مگه چی قرار بود بشه؟ قضیه چیه؟ به امین نگاهی کوتاه انداختم. سرش رو پایین انداخته بود. پدر خانواده ی معصومی خندید و گفت: همسریابی نشونه رضایته! سرم رو به سمت مامان چر خوندم و دیدم داره با بهت من رو نگاه می کنه. پرسید: آره همسریابی هلو یکم گنگ نگاهش کردم. چی میگن؟ حمیده خانم: خب پس مبارکه بفرستید. تازه فهمیدم منظورشون چیه. نه همسریابی طوبی چی چی رو مبارکه؟ دلتون رو صابون نزنید.

مطالب مشابه