ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل آرش
آرش
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
26 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
43 ساله از قزوین
تصویر پروفایل صحرا
صحرا
28 ساله از ارومیه
تصویر پروفایل ابوالفضل
ابوالفضل
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل ماریا
ماریا
48 ساله از گرگان
تصویر پروفایل صفورا
صفورا
31 ساله از کرمانشاه
تصویر پروفایل ابراهیم
ابراهیم
36 ساله از ممسنی
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین

همسریابی در سایت aghazeno آسان است؟

بیشتر اوقات aghazeno صفحه اصلی با التماس مى گفت مى دونم کى هستى! حداقل حرف بزن، از جونم چى مى خوایى مى خوایى زندگیمو خراب کنى او التماس مى کرد....

همسریابی در سایت aghazeno آسان است؟ - aghazeno


سایت aghazeno

اما چى aghazeno صفحه اصلی حرف بزن!

من به یک صدا دل بسته بودم به همین سادگى، وبه روزى سایت آغاز نو مى کردم که عروس خانه aghazeno شده ام. ماه آخر تابستان بود که aghazeno 37 اصلن با من تماس نمى گرفت اگر هم من با او آغاز نو مى گرفتم با یک بهانه به تماس پایان مى داد. aghazeno 1 ir پروفایل چى شده؟ چرا با من این قدر سرد حرف مى زنى به همین زودى از من خسته شدى؟ این طور نیست ستاره اما... هربار که این سوال را ازش مى پرسیدم همین جواب را مى داد از همه بدتر وقتى بود که به اما مى رسید. آن لحظه سکوت مرگ بارى مى کرد ودیگر هیچ نمى گفت. اما چى aghazeno صفحه اصلی حرف بزن! خواهش مى کنم بگو. یک روز آن قدر التماسش کردم که گفت ببین ستاره نمى خوام ناراحت بشى اما من دیگه نمى تونم باهات حرف بزنم.

قلبم آتش گرفت چى دارى مى گى براى چى؟ به من حق بده ستاره جان من مى خوام ازدواج کنم یعنى مجبورم! خودتم که درک دارى برام بد مى شه که زنم موضوع رو بفهمه! شروع کردم به گریه باورم نمى شد aghazeno قسمم داد که گریه نکنم اما فایده اى نداشت ومن با قلبى شکسته به تماس پایان دادم. براى ترم جدید پدرم دنبال یک خانه دانشجویى جدید بود آن قدر عصبى و ناراحت بودم که نفهمیدم کارها چه طور پیش رفت. از aghazeno صفحه اصلی ناراحت بودم اما دل کندن از سایت آغاز نو برایم دشوار بود با کارت تلفن با او آغاز نو مى گرفتم همین قدر که صدایش را مى شنیدم کافى بود فقط صدایش را گوش مى دادم و بعد قطع مى کردم وقت و بى وقت حتى نصف شب با aghazeno 37 تماس مى گرفتم.

بیشتر اوقات aghazeno صفحه اصلی با التماس مى گفت مى دونم کى هستى!

بیشتر اوقات aghazeno صفحه اصلی با التماس مى گفت مى دونم کى هستى! حداقل حرف بزن، از جونم چى مى خوایى مى خوایى زندگیمو خراب کنى او التماس مى کرد حتى تهدید گاهى هم تلفن هم راهش را خاموش مى کرد ومن با شماره خانه اش تماس مى گرفتم دوست نداشتم زندگیش را از دست بدهد اما نمى خواستم به همین زودى از او جدا شوم. حتى از او خواستم با وجود همسر هنوز با من صحبت کند وبالاخره aghazeno ترسید و قبول کرد هروقت برایش امکان دارد خودش با من آغاز نو بگیرد به شرطى که من با شماره ى خانه اش تماس نگیرم. ترم جدید آغاز شد ومن با سه دختر اهل کاشان، هم خانه شدم، شایسته، نگار، نسترن، هر سه مهربان و زود جوش بودند اما من فقط به aghazeno 1 ir پروفایل فکر مى کردم افسرده و خسته منتظر تماسى از aghazeno صفحه اصلی بودم.

یک روز وقتى از دانشگاه به خانه مى رفتم تلفن هم راهم به صدا در آمد و من از هول این که aghazeno 37 باشد سریع پاسخ دادم بله الو سلام حالتون چه طوره؟ ببخشید مزاحم شدم. صدا صداى یک غریبه بود با تعجب پرسیدم شما؟ دوست aghazeno! با شنیدن نام aghazeno صفحه اصلی گرگرفتم و پرسیدم چیزى شده؟ راستش aghazeno 1 ir پروفایل خودش از من خواست تا با شما آغاز نو بگیرم ویه سرى حقایق که نمى تونست بگه براتون بازگو کنم. تعجب کردم و ترسیدم یعنى چه چیز دیگرى بود که باید مى فهمیدم.

aghazeno 37 زندگى بدى داره

اتفاقى افتاده؟ شما مى خواین چى بگین؟ ببینید خانم الان که من دارم با شما صحبت مى کنم aghazeno 37 زندگى بدى داره اون سال هاس که ازدواج کرده و الان هم زنش حامله اس! aghazeno خودش نمى توست این حرف ها رو به شما بگه از من خواست به شما بگم به خاطر بچه اش هم که شده مزاحمش نشین. با شنیدن حرف هاى فرزین به خود لرزیدم و با داد گفتم سال هاس سایت آغاز نو داشته، زنش حامله اس! لحظه اى سکوت کردم و بعد ادامه دادم دروغ مى گى هردوتون دروغ مى گین. اشک چشمانم را خیس کردو با اعتراض گفتم. aghazeno 1 ir پروفایل به من گفته تازه مى خواد ازدواج کنه اون هم از سر ناچارى.

به آغاز نو پایان دادم

این بار فرزین جوش آورد و گفت خانم aghazeno 37 یه مرد سى و هشت ساله اس اون خیلى وقته زن داشته! معتاده و به خاطر اعتیادش زنش قرار بود ازش طلاق بگیره تا الان که فهمیده بارداره و مجبوره به خاطر بچه اش برگرده. حس کردم قلبم مى خواهد ازجا کنده شود بى اختیار زدم زیر گریه و ازش خواستم قسم بخورد. آخه من چه دلیلى باید برا دروغام داشته باشم باور کنید هر چى گفتم عین حقیقته. از گریه حالم بد شد و به آغاز نو پایان دادم.

مطالب مشابه