ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل میترا
میترا
47 ساله از شهریار
تصویر پروفایل وحید
وحید
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک

همسریابی همسرگزینی جدید

به صفحه موبایلم زل زدم که پنجاه تا تماس بیپاسخ روش افتاده بود. همسریابی بهترین همسرگزینی با تاسف سرشو تکون داد و گفت: بیچاره خواهر و مامانت، سکته کردن

همسریابی همسرگزینی جدید - همسریابی


تصویر همسریابی همسرگزینی

موبایلم رو روی عسلی کنار تختم گذاشتم و دوباره پتو رو روی سرم کشیدم و باز هم خوابم برد.با صدای همسریابی همسرگزینی که عین گونی تکونم میداد با داد و بیداد بیدار شدم و با دیدن رنگ پریده اژین که با ترس زل زده بود به من متعجب پرسیدم: همسریابی بهترین همسرگزینی چی شده؟ اژین با سختی نفس میکشید و زل زده بود توی مردمک چشمام و هیچی نمیگفت.

صورتم رو نزدیک صورتش بردم و مثل خودش بهش زل زدم که یکباره سکوت رو شکست و گفت: چرا مثل جنازه افتادی رو تخت؟ ها؟! چشمام گرد شد و ابروهام ناخداگاه بالا پریدن که همسریابی همسرگزینی با حرص گفت: ها و مرض! ابروهای بالا رفتهم اینبار درهم گره خوردن و همانطور با نگاه طلبکارانم پرسیدم: آقای مریض، چته تو نمیگی تو خواب سکته میکنم، میمیرم؟ مشکلت چیه که مثل گونی تکونم میدادی؟ آخه من به تو چی بگم آهو؟ سایت همسریابی از روی تختم بلند شد و سمت موبایلم رفت و همان طور که صفحهش رو جلوی صورتم گرفته بود ادامه داد: ببین!

به صفحه موبایلم زل زدم که پنجاه تا تماس بیپاسخ روش افتاده بود. همسریابی بهترین همسرگزینی با تاسف سرشو تکون داد و گفت: بیچاره خواهر و مامانت، سکته کردن از ترس! همسان گرینی تبیان از صبح بیرونم و تو هم که همسریابی همسرگزینی روی خرس قطبی هم سفید کردی! ساعت ده شبه و تو هنوز خوابی و اون بنده هم که.... با تعجب به ساعت نگاه کردم و باورم نمیشد ساعت ده شب باشه.

سایت همسریابی مامانم رو گرفتم

با سرعت سایت همسریابی مامانم رو گرفتم که با اولین بوق جواب داد: آهو خوبی مامان، کجا بودی تو؟ یک همسریابی بهترین همسرگزینی حرف میزد و اجازه حرف زدن به من نمیداد. سایت همسریابی عزیزم خوبم. مامانم با شنیدن صدام با ترس گفت: یا ابوالفضل صدات چرا گرفته؟ تازه متوجه صدای گرفته خودم شدم که مثل ماشین به روغن افتاده شده بودم! هیچی مامان خسته بودم و تا الان خواب بودم، بخاطر اونه! مامانم نفس عمیقی کشید و انگار که خیالش راحت شده باشه

خنده ریزی کردم. چی، مامانی صدام گرفته داره؟ اینبار با حرصی که چاشنی صدایش بود گفت: حرصم رو در نیار سایت همسریابی که یه سیلی از من طلب داری! صبحونه نخوردی و تا این ساعت با اون وضعت خوابم بودی، الان ضعف کردی دیگه دختر! حرص نخور مادر همسان گرینی تبیان! من حالم خوبه خوبه. و سپس ادامه دادم: صبا اونجاست؟

همسان گرینی تبیان رفت خونهش

نه همسان گرینی تبیان رفت خونهش یه ساعت پیش. باشه پس مامانی، کاری نداری؟ نه عزیزم، به همسریابی همسرگزینی سلام برسون. بزرگیت رو میرسونم مامانی. بعد قطع کردن موبایلم از روی تخت بلند شدم و خواستم اولین قدم رو بردارم که چشمهام سیاهی رفت و اگه اژین نبود با مخ زمین میخوردم. حالت خوبه آهو؟! سرم رو تکون دادم و رو به همسان گرینی تبیان گفتم: خوبم. ولی همسریابی بهترین همسرگزینی با کلافگی من رو روی تخت گذاشت

مطالب مشابه