ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل نیما
نیما
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از زنجان
تصویر پروفایل سحر
سحر
33 ساله از قزوین
تصویر پروفایل بابک
بابک
52 ساله از کرج
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
57 ساله از کرج
تصویر پروفایل مسیح
مسیح
51 ساله از تهران
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل فریبا
فریبا
28 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل اسماعیل
اسماعیل
29 ساله از ملایر
تصویر پروفایل مایا
مایا
32 ساله از تهران

همه چیز درباره سایت آغازنو

آغاز نو رنگش پرید اما خودش رو نباخت گفت - آغاز نو سایت جان مشکل ازخودته! تو اصلا مثل یه خواهر رفتار نمی کنی! به جای تو من باید برم.

همه چیز درباره سایت آغازنو - آغازنو


سایت آغازنو

دور آغاز نو همسریابی صفحه اصلی می چرخید

الفینا با سرعت زیادی که داشت دور آغاز نو همسریابی صفحه اصلی می چرخید و با عث گیج شدنشون می شد نورا هم با قدرتی که داخل دست هاش بود آغاز نو همسریابی صفحه اصلی رو به عقب پرتاپ می کرد قدرت آتریسیا خیلی واسم جالب بود مقابل آغاز نو همسریابی صفحه اصلی قرار می گرفت و قبل از این که ضربه ی بهش برخورد کنه نا پدید می شد و گرگینه رو به خاک میزد و اما یوسف فقط مبارزه می کرد از قدرت هاش استفاده نمی کرد! کنار آغاز نو قرار گرفتم - قبل از این که جنگ بزرگی به پا شه باید جلو جنگشون رو بگیریم. - هر کاری دوست داری کن. فقط اون شخص رو برام بگیر دستام رو بالا گرفتم و اروم اروم مقابلم پایین آوردم دست راستم رو به سمت عقب کشیدم که بچه ها به سمت من و رویا کشیده شدن و کنارمون قرار گرفتن دست مخالفمم به سمت جلو پرتاپ کردم که باعث شد گرگینه ها به سمت عقب پرت شن به حالت اولیشون برگشتن جز یه نفر به سمت نا مشخصی رفت و شنل روی زمین رو روی سرش انداخت وبه شکل اولیش که یه دختر بود شد. رئیسشون جبو اومد اتریسیا - می تونم احساس کنم خیلی ترسیده! رئیس گرگینه ها -شما ها کی هستید ؟!!!!

قدرتمند ترین آغاز نو همسر هستیم

رویا با عصبانیت بهش نگاه کرد و غرید -اینا همونایی هستن که پشتم بهشون گرمه ریس گرگینه ها ترسیده نگامون کرد - شما افرا کدوم گروهید که دو فرشته دارید ؟!! رویا - ما افراد کسی نیستیم بلکه دوستای خون خوار ترین و قدرتمند ترین آغاز نو همسر هستیم چهره ی ترسیدش بد تر شد رویا - شما با زخمی کردن  آغاز  اعلام جنگ کردید! طبق قوانین خودتون برای به پا نشدن جنگ باید شخصی که اول به آغاز حمله کرد و به ما بدید! دختز شنل پوش با ترسیک نگاه به ریسش و یک نگاه به ما کرد رئیس- فرصت فکر کردن می خوایم! رویا - فقط تا فردا فرصت داری اگه تا غروب افتاب اون شخص یا اشخاص رو به تهران. . نیاری جنگ بزرگی بین ما شروع می شه! رئیس گروه ترسید نگامون کرد دستای هم دیگه رو گرفتیم و به ویلای آغاز نو همسر رفتیم رویا - ممنونم از همتون که جونتون رو نادیده گرفتید و به کمکم اومدید آغاز نو سایت -  آغاز  اگه دوست توئه داداشه منم هست - ما هم دوستای همیم عضو یه گروهیم وظیفمونه پشت هم دیگه باشیم! اراس - حالا پاشید زود تر بریم خونه ی  آغاز نو همسر … رامتین - تو چطور تونستی همچین کاری رو انجام بدی ؟!!! تنهایی بری به دره ی مرگ دره ی مخصوص آغاز نو همسریابی صفحه اصلی! تو با خودت چه فکری با کردی ؟!

آغاز نو سایت

اگه متوجه نمی شدم رفتی اونجا الان گوشه قبرستون بودی! رامتین با عصبانیت به رویا می توپید اما رویا هیچ عکس العملی از خودش نشون نمی داد! رویا - من کاری که فکر می کردم درسته رو انجام دادم! و تا وقتی که اون فرد رو با دستای خودم نکشم راحت نمی شم آغاز نو سایت با ابرو های بالا رفته به رویا نگاه کرد و پرسید - این همه عصبانیت و ناراحتی رو درک نمی کنم! درسته  آغاز  یکی از اعضای گروهه وهمه هم دوسش دارن! و اینکه برسام برادر منه! به جای این که من اتیشی شم و دنبال قاتل برادرم باشم تویی! درک نمی کنم تو چرا انقدر دوست داری انتقام بگیری ؟! آغاز نو رنگش پرید اما خودش رو نباخت گفت - آغاز نو سایت جان مشکل ازخودته! تو اصلا مثل یه خواهر رفتار نمی کنی! به جای تو من باید برم دنبال کسی که برسام رو تا مرز مردن برد! تو اصلا در حق برسام خواهری نکردی! آغاز نو سایت اعصبانیتش رو مهار کرد و گفت- تو از کجا می دونی من خواهری در حق برادرم نکردم! ؟ مگه تو تو جمع خانواده ی ما بودی ؟! و این که اگه دنبال قاتل برادرم نگشتم فقط به خاطر یه دلیل بود!

اونم این که می خواستم قبل از هر چیزی جریان رو از برسام بشنوم و بعد اون موقع قضاوت کنم. نورا پشتش رو به آغاز نو کرد و به سمت اتاق برسام رفت رامتین- تو با جون همه بازی کردی! آغاز نو با عصبانیت توپید بهش - من از هیچ کسی نخواستم دنبال من بیاد. روش رو گرفت و به سمت اتاقش رفت! اراس - این چرا اینطوری کرد ؟! رامتین - نمی دونم. بیاین بریم پیش برسام الاناست که از خواب بیدار شه. همگی به داخل اتاق رامتین که الان برسام اون جا خواب بود رفتیم نورا - شکر که حالت خوب شد. برسام - معذرت خیلی ناراحتتون کردم. رامتین - این حرفا رو نزن. شکر که حالت بهتر شد! برسام با چشای ریز شدش به آراس نگاه می کرد سوالش رو پرسید - شما کی هستید ؟! اراس - من آراس فرشته محافظ آدرینا هستم برسام - فکر می کردیم شما مردید! اراس لبخند زد و جواب داد - نه زندونی بودم. اما بعد از اولین ارتباط با آدرینا کم کم تونستم از زندون دهنی رها شم.

حالا شما بگو چی شد این طوری شدی ؟! برسام کمی فکر کرد و رو به رامتین گفت - واسه تمرینات رفتم شمال هر چقدر تلاش می کردم پیشرفتی نداشتم تا اینکه تو جنگل اتفاقی افتاد! الفینا - چه اتفاقی افتاد!؟ - جنگل رو به اتیش کشوندم! اتریسیا - اوه پس تو باعث نابود شدن بزرگ ترین جنگل شمال بودی ؟! اما چطوری! ؟ برسام -قدرت خواب بینی قدرت اصلی من نیست! رامتین - پس چیه ؟! برسام - من یکی از فرزندان آتشم! رامتن متعجب پرسید - چطور ممکنه! ؟ برسام - چی این موضوع تورو متعجب کرد؟!

مطالب مشابه