ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سامان
سامان
42 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل علی
علی
28 ساله از اراک
تصویر پروفایل پرستو
پرستو
46 ساله از آبادان
تصویر پروفایل مهسا
مهسا
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل محیا
محیا
28 ساله از تهران
تصویر پروفایل حسام
حسام
44 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
47 ساله از تهران
تصویر پروفایل فرید
فرید
35 ساله از سنندج
تصویر پروفایل مونا
مونا
32 ساله از قم
تصویر پروفایل وحید
وحید
38 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
42 ساله از رباط کریم
تصویر پروفایل سجاد
سجاد
25 ساله از شمیرانات

هواپيما جذاب

هواپيما اتا بیرون اومدم و با صدای بلندی گفتم: نه! هواپيما ترسیده نگاهم کرد. چرا؟ به خودم اشاره کردم ببین شدم مثل توپ... گرد و قلمبه! هواپيما اتا لپم رو کشید

هواپيما جذاب - هواپيما


تصویر هواپيما جذاب

. با رسیدن به خونه، روی تخت خواب دراز کشیدم وچشمهام رو بستم. وقتی چشم باز کردم، صدای آهنگ آرومی توی خونه پخش شده بود؛ از روی تخت بلند شدم و بیرون رفتم. هواپيما توی آشپزخونه در حال آشپزی بود و با دیدن من با لبخند گفت: بیا بغل عمو ببینم! با خنده و لوس کردن خودم، توی بغل هواپيما ماهان رفتم و با ل**بهایی که ورچیده بودم گفتم: من گرسنمه! اژین خندید. قربون تو بشم من...

هواپیما اوکراینی الان برات دسر و شیرینی میارم. زود از بغل هواپيما اتا بیرون اومدم و با صدای بلندی گفتم: نه! هواپيما ترسیده نگاهم کرد. چرا؟ به خودم اشاره کردم ببین شدم مثل توپ... گرد و قلمبه! هواپيما اتا لپم رو کشید و با خنده گفت: من قربون خانم توپی خودم بشم! با شوخی مشتی به بازوش زدم که هواپيمایی معراج کولی بازی درآورد. وای... دستت چقدر سنگینه! وای مردم! از ته دل خندیدم و زبونم رو براش درآوردم. هواپيما ماهان با عشق نگاهم کرد و دوباره لپم رو کشید. با گلایه نگاهش کردم و گفتم: نکش دیگه! خب... دوست دارم!

روی صندلی نشستم و هواپيما برام خوردنی آورد. خامهای خورد، دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم به خوردن. هواپیما اوکراینی ولع نون خامهای رو میخوردم و هواپيما اتا دستش رو زیر چونش گذاشته بود و داشت من رو تماشا میکرد. با چشمهام اشاره کردم که چیه؟

هواپيما زاگرس با لبخند شونه هاش رو بالا انداخت

هواپيما زاگرس با لبخند شونه هاش رو بالا انداخت. بعد اینکه حسابی سیر شدم، سمت سینک ظرفشویی رفتم و دستهام رو شستم که موبایل هواپيما ماهان زنگ خورد. هواپيمایی معراج تماس رو وصل کرد و با خنده گفت: بهبه! مادر گرامی، چیشد؟ چه زود فراموشمون کردی؟!

هواپیما اوکراینی مگه میشه!

کمی مکث کرد و ادامه داد. اختیار دارین، این حرفها چیه؟ سمت من نگاه کرد. نه به جون خودم... هواپیما اوکراینی مگه میشه! موبایلش رو با خنده سمت من گرفت. بگیر مامانمه! موبایل رو از دستش گرفتم و دم گوشم گذاشتم؛ که صدای مادرشوهرم رو شنیدم.

هواپيما آسمان سلام عروس گلم چطوری؟

هواپيما آسمان سلام عروس گلم چطوری؟ حال دخترم چطوره؟ دستم رو روی شکمم گذاشتم و لبخندی زدم.

هواپيما زاگرس مادر جون سونوگرافی گفته پسره! مادر جون با اصرار دوباره گفت: اون اشتباه کرده من میگم دختره دیگه عزیز دلم... من یه زمانی کنار دست مادر بیامرزم قابله بودم؛ میدونم! خندیدم.

هرچی باشه فقط سلامت باشه! آره عزیزم تنش سالم باشه... راستی هواپيما که اذیتت نمیکنه؟! نه مادرجون چه اذیتی؟ هواپيمایی معراج آهی کشید و ادامه داد. از هواپیما اوکراینی نگذره، آرامش زندگیتون رو بهم ریخت و.... باز هم میون این پسر و پدر رو بهم زد! فکر کنم گریههای من، روی بابام تاثیر گذاشته بود که پدرم به خانواده هواپيما ماهان زنگ زده بود و همه چی رو گفته بود. حتی تو عروسی محمد، برادر هواپيما آسمان هم مادرش زنگ زد و گفت که نریم عروسی بهتره!

مطالب مشابه