سنگینی نگاهش را حس کرد و با نگاهی به چهرهاش پرسید: مورد پسند واقع شدم؟ بی توجه به حرفش گفت: کجا میری؟ با تعجب نیم نگاهی سویش انداخت. همین الان گفتم بریم تالار اون دوستم. حواست کجاست؟ گیج سرش را تکان داد. زیادی نگران بود و دلشوره داشت، دلشورهی بسیار عجیبی که خودش هم دلیلش را نمی دانست.
ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو حواسم پرت این جریان شد
دستش را روی دست او که روی دنده بود گذاشت و آرام جواب داد: ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو حواسم پرت این جریان شد. نگاهی به قفل دستهایشان کرد و چیزی نگفت و به راهش ادامه داد و همراز را با فکر و خیالش تنها گذاشت.
با توقف ماشین به خودش آمد. ورود به سايت اغاز نو همسریابی در حالی که کمربند ایمنی اش را باز می کرد گفت: پیاده شو. همراز نیز پیاده شد و نگاهش به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو افتاد که کنارش ایستاده و دستش را سمت او گرفته بود. لبخندی زد و دستش را توی دستش گذاشت و او هم با لبخند گرم تر و عمیق تری پاسخش را داد و هر سمت درب بزرگ سفید رنگ رفتند. ورود به سايت اغاز نو همسریابی رو به نگهبان خواست که مدیر آنجا که همان دوستش بود را صدا کند و هر دو داخل حیاط منتظر آمدن او ماندند.
همراز نگاهش را در حیاط چرخاند. حیاطی بسیار بزرگ و پر دار و درخت بود، قسمتی از حیاط باغچهای قرار داشت پر از گل های رز در رنگ های سفید و سرخ، نزدیک باغچه نیز آبشاری مصنوعی اما زیبا و همین طور تاب دو نفرهای نیز در کنار آن آبشار قرار داشت و در نهایت منظرهای زیبا و خیره کنندهای را به وجود آورده بود. با رضایت نگاه دیگری به اطرافش انداخت. سایت ازدواج موقت رایگان باریکی نیز برای عبور پهن شده بود و دو طرف آن هم با لامپ های تزئینی و گل مزین شده بود. به به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو، منور کردین. با صدای پسر جوانی که همسن هیراد نشان می داد دست از نگاه کردن از اطرافش برداشت. ورود به سايت اغاز نو همسریابی هم لبخندی به رفیقش زد و صمیمانه و گرم با هم سلام و احوالپرسی کردند.
نگاهش به همراز افتاد. سلام ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو خوش اومدین. از نگاه خریدارانهاش و لحن در ظاهر مؤدبانه اما به قولی نچسب او خوشش نیامد و ناخودآگاه خودش را به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو نزدیک کرد و دستش که هنوز اسیر دست ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو بود را فشرد و با لحنی جدی جواب داد: سلام، ممنونم. متوجهی عکس العمل او شد و پوزخندی بر لبش نشست و نگاه از همراز گرفت و با دست رو به رو را نشان داد و همان طور که قدمی جلوتر از آن دو برمی داشت گفت: بیاین که داخل رو بهتون نشون بدم.
سایت ازدواج موقت رایگان شیک و بسیار زیبا بود
با راهنمایی او داخل تالار رفتند. داخل هم مانند سایت ازدواج موقت رایگان شیک و بسیار زیبا بود و به قولی لاکچری. میزهای گیجطیلی بزرگ با رومیزی های گلدوزی شده ی بنفش کمرنگ که با رنگ صندلی های عروس و داماد ست بودند و لامپ های تزئینی و رنگی به زیبایی آنجا افزوده بود. ورود به سايت اغاز نو همسریابی دست همراز را ورود کاربران به سایت همسریابی آغاز نو کرده و کنار آن مرد جوان که پویان نام داشت ایستاده و در حال حرف زدن بودند. همراز هم در حال نگاه کردن به آنجا بود، حسابی از این تالار خوشش آمده بود. فضای بسیار زیبا و همین طور جذاب و دلبازی بود. نگاه خیرهی پویان را روی خودش حس می کرد، به هیراد چشم دوخت تا ببیند