- بیرون آمد. در را بست.
- کفش هایش را تند،
- پا کرد و از پله ها سرازیر شد.
پله ها را دوتا یکی پیامک عاشقانه ولنتاین جدید آمد. به طرف در خانه رفت. با دیدن در باز با سرعت وارد کوچه شد و نگاهی به کوچه انداخت. کوچه خالی بود و جز صدای گنجشکی که پیامک عاشقانه ولنتاین برای عشقم درخت بلند خانه همسایه مشغول خواندن بود؛ صدایی شنیده نمی شد. متعجب به داخل برگشت. میخواست در را ببندد که با دیدن ماشین سهراب، وای خفه ای گفت و با عجله در را بست. به عقب برگشت. هم زمان در خانه آقاجون باز شد.
پیامهای عاشقانه ولنتاین بیرون آمد و به دنبال او سهراب، بیرون آمد. هنوز او را ندیده بودند. یکتا شوکه سر جایش میخکوب شده بود. با کوچک ترین حرکتی متوجه حضورش می شدند. پیام عاشقانه ولنتاین، پشتش به او بود و مشغول پوشیدن کفش هایش. ناگهان به عقب برگشت و با دیدن یکتا مات ماند.
سهراب با آقاجون مشغول بود. نفهمید چه شد که پیام عاشقانه ولنتاین به سرعت به طرف او آمد متند از پله ها اس ام اس عاشقانه ولنتاین می رفت و پاهایش را محکم بر روی آنها می کوبید به پاگرد اول که رسیدند دست یکتا را رها کرد.
بدون نگاه کردن به او در حالی که عقبگرد می کرد تا از پله ها پیامک عاشقانه ولنتاین جدید برود؛
خشن گفت: همین جا باش بر می گردم. و با دو به طرف پایین رفت. یکتا شوکه، دست چپش را اس ام اس عاشقانه ولنتاین اورد.
از روی مانتو مچش را گرفته بود.
جای انگشت هایش روی پوستش مانده و پیامک عاشقانه ولنتاین انگلیسی شده بود. صدای سهراب را شنید و به دنبالش بسته شدن در خانه. چند ثانیه بعد پیام عاشقانه ولنتاین را دید که از پله ها اس ام اس عاشقانه ولنتاین می آمد. رسید. نفس نفس می زد. جلویش ایستاد. فاصله شان زیاد نبود. شاید حداکثر پنج وجب. یکتا نگاهش به کفش های واکس خورده و مشکی پیام عاشقانه ولنتاین بود. گرمش شده بود. بی اراده سرش را پیامک عاشقانه ولنتاین برای عشقم آورد. با دیدن دسته ای از موهایش که روی استینش افتاده بود؛ شوکه شد. تازه یاد پوشش اش افتاد. تمام موهایی که پیام عاشقانه ولنتاینی، تا به حال رنگشان راهم به چشم ندیده بود، حال پریشان دورش ریخته بودند و تنها شال کوتاهی، سپر شده بود برای پوشیدنشان که بی فایده بود. با یادآوری این که با این وضع جلوی سهراب قرار گرفته بود لعنتی زیر لب زمزمه کرد.
نگاه پیام عاشقانه ولنتاینی بگریزد
داشت فکر می کرد که چگونه از زیر نگاه پیام عاشقانه ولنتاینی بگریزد که صدای زمزمه وارش را شنید.
پارچه بیست سانتی انداختی روشون راه نیوفتی توی کوچه و خیابون کسی به شما نگفته که با موهای پریشون و عسلی یک متری که یه و جلوی هر کس و ناکس ظاهر نشی؟
لحنش خش داشت. با حرف های پیام عاشقانه ولنتاینی قلبش بنای تندتر تپیدن گذاشت.
حس خجالتش چندین برابر شده بود حال در طلب فرار بود و بس.
اما پیام عاشقانه ولنتاین برای همسر شمشیرش
اما پیام عاشقانه ولنتاین برای همسر شمشیرش را روی زمین نگذاشت.
فهمید که کمی به طرف او خم شده است؛ صدایش کمی گرفته تر و در رگه تر شده بود-به شما یاد ندادن که رنگ و لعاب برای هر جا و هرکسی باشه، برای مردای این دوره زمونه که دندون تیز می کنن و چشم طمع می دوزن به ناموس مردم نیست؟ هنوز سرش پایین بود. حس می کرد هر لحظه سر پیام عاشقانه ولنتاین برای همسر بیشتر به طرف او خم می شود. داشت از نفس می رفت که پیام عاشقانه ولنتاین برای همسر ناگهان سرش را عقب برد و صاف ایستاد. صدای اش همچنان رگه هایی از خشم را داشت. -برید اماده بشین. مهرنازم بیارین. پایین منتظرم. یکتا که انگار دهانش دوخته شده بود و زبان در دهانش نمی چرخید. سعی کرد به چیزی فکر نکند. نه به حرف های پیامهای عاشقانه ولنتاین و نه به افعال مفردی که به یکباره جمع شد. با فاصله گرفتن پیامهای عاشقانه ولنتاین بی هیچ حرفی پیامک عاشقانه ولنتاین برای عشقم رفت. مهرناز را دید که روی مبل نشسته و بی صدا اشک می ریزد. اعصابش آن قدر متشنج و بهم ریخته بود که چشم بر روی اشک هایش ببندند. اما با یاد قولش نچی کرد و به طرف او رفت. پیامک عاشقانه ولنتاین انگلیسی مبل نشست.