از پله های کرمی رنگ باال رفت. hamsaryabi online 2020.ir گفته بود اولین اتاق سمت راست. پشت در سفید رنگ ایستاد خواست چند تقه به در بزند که صدای hamsaryabi online 2020.ir را شنید: -جنس های جدید هفته دیگه دوشنبه میرسه زاهدان، این بار مهرداد تو باید جنس ها رو تحویل بگیری
و روز جمعه برسونی به دست من و احمد. توی گاراژ احمد ازت تحویل م یگیریم! صدای مهرداد رو شنید: -کدوم گاراژ؟ احمد گفت: -مابقی اطالعات ایمیل میشه برات، بهتره اینجا در موردش حرف نزنیم، برسیم به موضوع اصلی hamsaryabi online 2020.ir با سبحانی چیکار میکنی ؟ لحظه ای سکوت شد. کسی حرفی نزد. صدای خونسرد hamsaryabi online 2020.ir را شنیم یدونید که مجازات خیانت چیه؟ هم خودش و هم دخترش باید بشن! ستاره از تعجب دستانش را روی دهانش گذاشت. hamsaryabi online 2020.0 آدم میکشت؟! عادل: اگه میخوای سبحانی رو بکشی باید براش یه جایگزین مناسب پیدا کنی، میدونی که اسلحه های ما رو سبحانی تامین م یکنه. hamsaryabi online 2020.0: از این به بعد اسلحه هاتون رو من میدم! ستاره که ترسیده بود به پایین برگشت. رنگش پریده بود. سبحانی کشته میشد؟
hamsaryabi online 2020.0 قاچاقچی بود!
hamsaryabi online 2020.0 قاچاقچی بود! سرجایش نشست.
مهسا متعجب چهره رنگ پریده ستاره را از نظر گذرا ند و گفت: -اتفاقی افتاده؟! ستاره سرش را به نشانه نه تکان داد و گفت: -نه یکم سرم گیج میرهآب پرتقال ستاره را از روی میز برداشت و به سمتش گرفت و گفت: -بیا آب پرتقالت رو بخور بهتر میشی. ستاره گیج لیوان را گرفت و جرعه ای از آن را نوشید. به چند زنی که غرق در صحبت کردن بود نگاهی انداخت و سرش را پایین انداخت و خیره به انگشتان کشیدهاش شد. دقایقی بعد و دوستانش آمدند. اینستاگرام همسریابی دائمی کنار ستاره ایستاد و گفت: -ستاره جان باید بریم. ستاره سرش را تکان داد و رو به مهسا گفت: -از آشنایی باهاتون خوشحال شدم. مهسا لبخندی زد و س رش را تکان داد. ستاره از جا برخاست. اینستاگرام همسریابی دائمی با همه کرد و قصد رفتن کردند.
مهرداد تا جلوی ورودی همراهی اشان کرد. ستاره پالتویش را پوشید و وارد حیاط ویال شدند. سوار ماشین شده و ویالی مهرداد را به مقصد ویالی اینستاگرام همسریابی دائمی ترک کردند. ستاره سکوت کرده بود. با اتفاقاتی که افتاده بود میدانست اینستاگرام همسریابی موقت کیست و کارش چیست اما نمیدانست اینگونه بیرحمانه آدم میکشت.
از اینستاگرام همسریابی موقت حسابی ترسیده بود به محض برگشت به تهران باید به دیدن خاله اش میرفت. حسابی دلتنگ شده بود! اینستاگرام همسریابی موقت با ریموت در حایط را باز کرد. وقتی ماشین پارک شد ستاره به سرعت از ماشین پیاده شد و قصد وارد شدن به ویال را داشت که دستش کشیده شد. به سمت همسریابی هلو برگشت و سینه به سینه یکدیگر شدند. باد موهای ستاره را به بازی گرفته بود. ستاره مضطرب به مچ دستش که اسیر دست همسریابی هلو بود نگاهی انداخت و گفت: -اتفاقی افتاده؟! همسریابی هلو سرش را تکان داد و بیحرف دست ستاره را کشید و به سمت آالچیق برد. پرده های نازک رنگارنگ از آالچیق آویزان شده بودند و باد آرام آنها را تکان میداد. سایت همسریابی پرده ها را کنار زد و وارد آالچیق شدند. میز چوبی برداشته شده بود و شمعهای قرمز قلبی جایشان رو پرکرده بودند. روی شمع ها برای جلوگیری خاموش شدنشان شیشه گذاشته بودند. ستاره مبهوت روبه روی سایت همسریابی ایستاد. دهانش از دیدن زیبایی آالچیق باز مانده بود. صدای موج های خروشان دریا به گوششم یرسید.
المپ های ویال اینجا چقدر خوشگل شده! خاموش شدند. فضای آالچیق را نور شمع ها روشن کرده بود. آهنگ مالیمی شروع به پخش شد. این کارها برای چی بود؟! نکند سیاو میخواست او را بکشد اما قبل از کشتنش میخواست لحظات نابی را برایش رقم بزند؟!
hamsaryabi online 2020 دستان ستاره را در دست
hamsaryabi online 2020 دستان ستاره را در دست گرفت و گفت: بودم حاال با هیچ دختری رابطه جدی نداشتم، همیشه منتظر لحظه ای که نیمه گمشده ام رو پیدا کنم. وقتی اولین بار تورو دیدم فهمیدم کسی که همیشه دنبالش میگشتم تو بودی! نمیدونم چطور عشقت توی دلم ریشه کرد! اما میدونم بدون تو نمیتونم نفس بکشم، نمیتونم به زندگی ادامه بدم. مکث کرد و سرش را خم کرد و به چشمان ستاره که خیره دستانشان بود نگاهی انداخت و گفت: -ستاره من بدون تو نمیتونم. دستان ستاره را رها کرد. ستاره شگفت زده بود. نمیدانست چه بگوی همه چیز خیلی سریع پیش رفته بود. فکرش را نمیکرد hamsaryabi online 2020 به این زودی اعتراف کند! hamsaryabi online 2020 از جیب داخلی کتش
جعبه قرمز رنگی را بیرون آورد و بازش کرد و روبه روی ستاره زانو زد و گفت: ها نمیدونستم چطور ازت خواستگاری کنم؟ گفتم از روشی که خیلی استفاده میکنن استفاده کنم و جلوت زانو بزنم، ستاره م یخوام از این به بعد کنار تو زندگی کنم. با من ازدواج میکنی؟!
ستاره "هینی" کشید و دستانش را روی دهانش گذاشت و به انگشتر تک نگین که برق میزد نگاه میکرد. شدت باد بیشتر شد. شال ستاره عقب رفته بود و موهایش در هوا به رقص درآمده بودند. hamsaryabi online 2020 خیره ستاره منتظر پاسخش بود. ستاره با لکنت گفت: -من، نمیدونم چی بگم؟
انتظارش رو نداشتم