ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل رضا
رضا
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل رها
رها
37 ساله از تهران
تصویر پروفایل حمید
حمید
37 ساله از قم
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل بهاره
بهاره
36 ساله از تهران
تصویر پروفایل فریبرز
فریبرز
44 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل ونوس
ونوس
39 ساله از شهرکرد
تصویر پروفایل پريناز
پريناز
37 ساله از مراغه

nazyar همسریابی است؟

همسریابی هلو وسایلا رو به زن عمو و خانم جان نشون بدین من و هانا چند کلام حرف داریم ریحان جون لبخند کمرنگی زد وبدون حرفی به طرف خونه اقاجون پا تند کرد

nazyar همسریابی است؟ - همسریابی


nazyar همسریابی با تصویر

 بیا برو ناهارتو بخور تا با nazyar همسریابی برین انگشتر انتخاب کنین جابرکه حس میکرد تیرش به سنگ خورده لب به اعتراض باز کرد ولی خانم جان... حرف آخر خانم جان ضربه ای کاری به من بود درضمن دیگه ام حق نداری بدون من یا مادرت اونم برای مواقع خاص بری خونه سید چه معنی میده هر روز هر روز اونجایی محبوبه خواست خودش بیاد.

بغض راه گلومو گرفت با اخم به nazyar همسریابی هلو خیره شدم

بغض راه گلومو گرفت با اخم به nazyar همسریابی هلو خیره شدم نیشخند پیروز مندانش بدجور به اعصابم چنگ میزد خواستم حرفی بزنم که مادر بازومو گرفت بیا هاناجان فعلا غذا برات بیارم وآروم زمزمه کرد فعلا شر به پا نکن تاداخل مطبخ به زحمت خودم رو حفظ کردم ولی وقتی با مادر تنها شدم لب به اعتراض باز کردم یعنی چی شر به پا نکن مامان مگه نمیبینی دوباره زوری دارن تو همسریابی هلو حبسم میکنن زوری شوهرم میدن زوری... زوری... بسه دیگه تا کی دندون سر این جیگر پاره ام بذارم و هیچی نگم که شر به پا نشه مادر بی توجه به من ظرف غذایی پر کرد و به سمتم گرفت بدو بیا غذاتو بخور غذا تو سرم بخوره هیچ معلومه چی میگی سه ساعته دارم باهات... به میان حرفم اومد و باصدای ارومی لب زد مگه نگفتم تو فقط به من اعتماد کن خیالت راحت من نمیذارم زوری شوهرت بدن این زور گوییای اخره اخه نمیگی چی که.. تو فقط بهم اعتماد کن به زور دو قاشق غذا خوردم و باهمون لباس ها و به زور با nazyar همسریابی و ریحانه جون راهی بازار شدیم.

همسریابی نازیار ورود دائما جلو راه میرفت

همسریابی نازیار ورود دائما جلو راه میرفت و از هر وسیله ای که خوشش می اومد میخرید ریحان جون چند باری ازمن نظر خواست ولی nazyar همسریابی هلو بی توجه به ما فقط به سلیقه ی خودش خرید میکرد من هم بی تفاوت فقط راه میرفتم و به اطراف نگاه میکردم یک لحظه کسی کاغذی رو داخل دستم گذاشت بی هوا به پشت سر نگاه کردم که پسر جوانی از ما دور شد چیزی شده هانا جان؟ نه زن عمو کسی طعنه زد با نزدیک شدن nazyar همسریابی بلافاصله کاغذ رو زیر مخفی کردم چی شده؟ چیزی نیست مادر بریم مشکوک نگاهم کرد که بی مهابا به چشم هاش خیره شدم از رفتارم شوکه شد ولی بی تفاوت دوباره جلو افتاد فقط دل دل میکردم که به همسریابی هلو برگردم یعنی این کاغذ چی بود نامه ای از محمد؟ چند تکه لباس پیراهن محلی و انگشتر سرویس طلا و چند خورد ریز دیگه به انتخاب جابر خریداری شد نزدیکی های همسریابی هلو بودم که برای اولین بار با برخورد دست های همسریابی نازیار ورود به دستم شوکه شده دستم رو پس کشیدم رفتار ناگهانیم باعث جلب توجه ریحانه جون شد چی شده هانا جونم... جونوری چیزی دیدی؟ پرید روت؟

نمیدونستم که متوجه رفتار nazyar همسریابی هلو شده بود یا نه ولی فقط قصد داشتم بدون جلب توجه حرف دلم رو به همسریابی نازیار ورود بگم نمیدونم جونور بود یا نه فقط پرید رو دستم ترسیدم اخم های nazyar همسریابی هلو درهم شد مامان شما زودتر برو همسریابی هلو وسایلا رو به زن عمو و خانم جان نشون بدین من و هانا چند کلام حرف داریم ریحان جون لبخند کمرنگی زد وبدون حرفی به طرف خونه اقاجون پا تند کرد به خط فرضی مسیر رفته ریحان جون خیره بودم که همسریابی نازیار ورود مجدد دستم رو گرفت بااخم های درهم دستم رو پس کشیدم ولی محکم دستم رو میان پنجه های نیرومندش اسیرکرد دستم و ول کن اقا nazyar همسریابی.

مطالب مشابه