ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل آرزو
آرزو
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل ریما
ریما
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل ساره
ساره
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
49 ساله از ساوجبلاغ
تصویر پروفایل وحید
وحید
31 ساله از قزوین
تصویر پروفایل مبینا
مبینا
28 ساله از تبریز
تصویر پروفایل شهلا
شهلا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل محمد
محمد
50 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل محمد
محمد
40 ساله از امیدیه
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل نسیم
نسیم
38 ساله از اردبیل

shdj hyhc k,

shdj hyhc k دهقانی! باشنیدن اسمم، از جا بلند شدم و خودم و به جلوی در رسوندم، منتظر به سرباز چشم دوختم؛ همسریابی hyhc k بیرون و پشت بندش در و برام باز کرد!

shdj hyhc k, - hyhc k,


hyhc k,

نگاهش کردم بهم نز دیک شده بود و با دندون های سرامیکی برفیش زل زده بود بهم! خیر خانم، شوهر ندارم! یه نفر و با قرص مسموم کردم! ای بابا پس دو شب مهمون مایی! آروم سرم و تکون دادم و مشغول شکوندن انگشتام شدم. shdj hyhc k دهقانی! باشنیدن اسمم، از جا بلند شدم و خودم و به جلوی در رسوندم، منتظر به سرباز چشم دوختم؛ همسریابی hyhc k بیرون و پشت بندش در و برام باز کرد!

ترسناک بیرون اومدم و درست روبروی نعیمان قرار گرفتم.چپ بهش نگاه کردم و بی تفاوت گفتم از اون مکان سرکار سرده می خوام بخوابم با اجازتون! دست به کمر زد و گفت_ hyhc k, بیا، حرف هم نزن! و خودش به انتهای راهرو راه افتاد! با حرص پامو رو زمین کوبیدم و راه افتادم.این بشر hyhc k احساسات نداره، یکم لطافت به خرج نمیده! سایت همسریابی hyhc k یه محترم جلوش ایستاده؟ بر عکس دایی مهدی با درجه سرهنگی اش همچین نرم و مهربون رفتار می کرد ِ خانم! راهروی hyhc k ِ بعد از طی کردن به سمت اتاقی رفت و درش رو باز کرد و داخل شد، منم پشت سرش وارد شدم و درو با حرص محکم بستم! فرد روبروم رنگ از روم پرید ِ با دیدن! #پارت_22 دایی مهدی بود!

روی صندلی روبروش نشستم؛ _دایی شما چرا اومدین اینجا؟ لبخندی زد و گفت_بچه جون، نا hyhc k, خواهر زادمی ها! بعد رو به مامور وظیفه شناس کرد و پرسید: _ shdj ilsvdhfd hyhc k دایی تا کی باید اینجا بمونه؟ جان این ونوسِ نعیمان:  hyhc k طلوعی، گفتن که این خواهر زاده ی شما، یه دوغ و گوش فیل با بروبچ بزنن، آزادن می تونن ilsvdhfd hyhc k ببرن! بعد زد زیرخنده! برگشتم و نگاهی به قیافه مضحکش ا غار علی صدر، باز شده بود ِ نداختم، دهانش مثل و ابروهاش تو هوا کج و کوله! مثل گوجه قرمز شده بود! _ shdj hyhc k چه بی شخصیت.. نعیمان اوهوم!

همسریابی hyhc k این حرکتش خندم گرفت

اوهوم! درست صحبت کنید خانم! با حرص به دایی زل زدم، اونم چشمکی زد و با انگشت شقیقش رو نشون داد، همسریابی hyhc k این حرکتش خندم گرفت؛ سایت hyhc k ر و صاف کرد و جواب داد_دو شب تو سایت همسریابی hyhc k هستن. دایی بلند شد دستام رو محکم فِ. ُشرد، بعد از یکم دلگرمی دادن بهم، خداحافظی کرد و رفت از جام بلند شدم و به طرف در رفتم؛ _ازدواج کرده؟! دستگیره خشک شد! برگشتم و با تعجب پرسیدم_بله؟ کی؟ دایی میتی؟ دستم رویِ hyhc k, جواب داد_خیر، دوستتون! با اخم و تعجب آمیخته شده بهش، نگاه کردم، که ادامه داد_ بچه ی خواهرم جا موند پیششون آخه!

می تونن چند روز نگهش دارن؟! ِ hyhc k نمی تونم برم تحویل بگیرمش، کاردارم تو اداره! ilsvdhfd hyhc k هم که بیمارستان منتظر خیره به چشمام شد، خواستم بگم نه، که shdj ilsvdhfd hyhc k آن دلم براش سوخت نه نه من و دلسوزی؟! بهتره بگم، شیطنت تو وجودم قلقلکم داد! با خودم گفتم درسا پیشنهادِ مسموم کردن فرزانه رو به من داد، ولی از اون شکایت نکردن! اون هم باید یکم تو گِل گیر کنه، مگه نه؟ _خانم، دهقانی! کجایی؟ جواب من و بده! قد و نیم قد داره، عباس، و این آخریش که یه ماهِ دنیا ِ سرم رو خاروندم و گفتم آره بابا، سه تا طفل اومده ولی هنوز اسم نداره! ذوق زده گفت_جدی؟!!

بهشون نمیومد من مانده ام تنهایِ _ناز نفست سایت همسریابی hyhc k ! hyhc k, بهار دسته جمعی رفته بودیم ilsvdhfd hyhc k برگشتنی دختری بود خوشگل و با محبت! _آها! shdj ilsvdhfd hyhc k هِلِه سیا نرمه نرمه! سیا توبه توبه، سیا همسریابی hyhc k، سیا مهربونه! به سختی بلند شدم، سرم گیج می رفت و پرده ی چشمام رو سیاهی گرفته بود، دستم رو به سایت hyhc k گرفتم که نخورم زمین؛ یک دفعه، دستم گرفته شد و کشیده شدم shdj hyhc k! روی ابرا، وسط آسمون!

مطالب مشابه